فریت پسر خانواده ای ثروتمند و سنتی است که هیچ تعهدی جز مهمانی ندارد. در حالی که زهرا زن جوانی است که دانشگاه را رها کرده و در یک شیرینی فروشی کار می کند. هنگامی که او به دانشگاه باز می گردد، هر دو باهم آشنا می شوند و ...
عمر که بعد از مرگ پدرش تصمیم به دکتر شدن گرفت، در یک بیمارستان دور از شهر با یک جراح معرکه به اسم هاکان که خودشو وقف درمان بیماران کرده بود و دکتر ایده آلیستی به اسم لیلا آشنا میشود…
سقف های شیشه ای، رقابت شیرین و خشن لیلا، دختر جوانی که با تلاش خود در زندگی تجاری خود پا به عرصه وجود گذاشته و جم که از یک خانواده معتبر است و به راحتی هر آنچه را که می خواهد بدست می آورد و بسیاری از درها صرفا بخاطر مرد بودنش به راحتی به رویش باز می شوند، بیان میشود. این داستان حول مضامینی همچون انتقام، عشق و رقابت میچرخد.
صنم هر صبح بعد چند ساعت کار در مغازه پدرش کل روز رو با کتاب خواندن و خیالبافی سپری میکنه و از زندگیش بیش از اندازه راضی هست.ولی تا زمانی که پدر مادرش گفتند اگه کار مناسب برای خودش پیدا نکنه به زور شوهرش میدن.صنم هم میره محل کار خواهرش و شروع به کار میکنه.هنوز خبر نداره عشقی که آرزویش رو داشت اونجا منتظرشه و …
داستان مردم روستایی است که در یک منطقه ی استپی زندگی میکنن و بخاطر شرایط نامساعد و امکانات کم خیلی ها مجبور به رفتن میشن و این رفتن ها هم باعث شکستن دل عاشق های زیادی میشه و هر وقت دل عاشقی شکسته بشه، صخره ای از کوه دل جدا میشه…
کوزگون و دیلا بچه های دو تا دوست پلیس هستن که پدر دیلا به پدر کوزگون خیانت میکند و پدر کوزگون بخاطر اون به زندان میافته و کشته میشه و کوزگون و دیلا هم که دوست بودن از هم دور میافتن. کوزگون بعد از سال ها با یک هویت دیگه برای گرفتن انتقام پدرش برمیگردد و دیلا که یک وکیل موفق شده است به او کمک میکند…
سه چیز در زندگی را نمی توان پنهان کرد "عشق، دود و بی پولی". جامعه اجتماعی و وقایع پشت دنیای تجارت بیان می شود.
اصل و بوراک شخصیت هایی هستن که کاملاً با هم دیگه ضد هستن ، اصل در یک زندگی شاهانه با بوراک آشنا میشود اینا کسانی بودن که هیچ موقع همدیگه رو ندیده بودن و طرز فکر متفاوتی داشتن ، بعد از انفجار آتشفشان میفهمن که داخل یک بازی گیر کردن
پویراز مردی که به آخر خط رسیده او همه چیزیش رو از جمله کارش ، همسرش و پسرش رو از دست داده ولی علا رغم همه ی این مشکلات تونسته سر پا بایسته . پسر پویراز که خیلی برای او اهمیت داره در دستای پدر زنش هستش او که در فکر گرفتن پسرش بود از طرفه مافوق سابقش با یه پیشنهاد رو به رو میشه که مجبور میشه قبولش کنه . پیشنهاد مافوق سابق پویراز نزدیک شدن اون به شخصی بنام باهریه که پدر مافیا هستش در این میان او با دختری بنام عایشه گل آشنا میشه و کم کم به اون دل می بنده در حالی که نمی دونه اون دختر ….