سننت که سال ها مورد آزار و اذیت همسرش قرار گرفته، بیمار می شود و در بیمارستان بستری می شود. در حالی که درمانش ادامه دارد، شماره وکیل زینب را روی پنجره بیمارستان می بیند و درخواست کمک می کند. سنت نامه ای به او می دهد تا بعد از مرگش باز کند. این نامه پسر بزرگ سنه، هلیل و زینب را به هم نزدیک می کند، اما باعث درگیری بین برادران نیز می شود. اگرچه هلیل و زینپ برای Cennet با هم می آیند، اما یک عاشقانه بین آنها آغاز می شود.
کوزگون و دیلا بچه های دو تا دوست پلیس هستن که پدر دیلا به پدر کوزگون خیانت میکند و پدر کوزگون بخاطر اون به زندان میافته و کشته میشه و کوزگون و دیلا هم که دوست بودن از هم دور میافتن. کوزگون بعد از سال ها با یک هویت دیگه برای گرفتن انتقام پدرش برمیگردد و دیلا که یک وکیل موفق شده است به او کمک میکند…
سیفی رئیس باتجربه پلیس و افسر تازه کار نوری پامیر شروع به بررسی پرونده یک کودک کشی در شهر می کنند. این پرونده آنها را به آقای عباس و دخترش دیلارا می رساند که از افراد شناخته شده در محافل آنها هستند.