فیلم، بازگو کننده شرایط ناگوار اجتماعی زنان ایرانی و در محور چهار شخصیت اصلی فیلم است که یکی از آنان تلاشگر سیاسی، دومی یک زن تنفروش، سومی یک زن کمونیست و چهارمی یک دختر سنتی است...
سه روز تعطيل است و چند خانواده جوان براي تفريح راهي شمال اند. آنها دانشجويان سابق دانشكده حقوق هستند. سپيده و همسرش امير يك دختر خردسال دارند. شهره و همسرش با دو فرزند خردسال شان هستند كه يكي از آنها آرش است. نازي و منوچهر نيز تازه ازدواج كرده اند. احمد نيز كه سالها در آلمان اقامت داشته و به تازگي از همسر آلماني اش جدا شده همراه آنهاست؛ به اضافه دختري به نام الي كه به دعوت سپيده همسفر اين گروه شده است...
عباس کیارستمی در این فیلمش صد و چهارده بازیگر زن مشهور ایرانی و یک بازیگر فرانسوی را به تماشای نمایشی از داستان خسرو و شیرین (نظامی گنجوی) نشانده است. فیلم تماماً بر روی واکنش های صورت بازیگران حین تماشای نمایش تمرکز دارد...
کریم کارگر یک مرکز پرورش شتر مرغ است که در اطراف تهران زندگی می کند. به دلیل گم شدن یک شتر مرغ ، کریم اخراج می شود و به خاطر تأمین هزینه تحصیل بچه ها و سمعک دخترش که گم شده مجبور می شود برای پیدا کردن کار به تهران برود و با موتور خود در تهران مسافر کشی کند. کریم که مردی خوش قلب و مهربان است با وارد شدن به محیط شهری در معرض تهدیدهایی قرار می گیرد و با جریانات عجیبی روبه رو می شود ...
دختر جوانی به نام روح انگیز (ترانه علیدوستی) که خود را آماده ازدواج میکند، روز چهارشنبه سوری برای کار به خانه خانوادهای متوسط وارد میشود. مژده (هدیه تهرانی)، خانم خانه، به رابطه همسر خود (حمید فرخنژاد) و زن همسایه (پانته آ بهرام) مشکوک شده و زندگی خانواده در آستانه نابودی است...
داستان روایتگر شرح حال دخترانی است که حاضرند هر کاری انجام دهند تا بازی ایران-بحرین را برای ورود ایران به جام جهانی ببینند تا جای کسانی را که در بازی ایران-ژاپن جان خود را از دست داده اند خالی نباشد آنهاهرکدام با لباسی مبدل سعی میکنند وارد ورزشگاه بشوند اما تعدادی از آنها به دلیل ممنوعیت ورود زنها به استادیوم دستگیر میشوند...
داستان "جزیره آهنی" درباره زندگی مردم بی خانمانی است که در یک نفتکش متروکه در سواحل جنوبی ایران زندگی می کنند...
یوسف (پرویز پرستویی) نابینا که به نظر میرسد دچار بیماری مهلکی است، برای معالجه چشمانش، با پشتیبانی دایی ثروتمندش، راهی فرانسه میشود. در آنجا پزشکان، بیماری اش را خوش خیم و بی اهمیت تشخیص میدهند، درعین حال در می یابند که انگار راهی به بینایی یوسف وجود دارد و...
فیلم در جریان جنگ عراق به زندگی گروهی از مردم کرد در مرز ترکیه و ایران میپردازد. کاک ستلایت علاوه بر نصب آنتن های ماهواره برای اهالی اردوگاه پناهجویان، سر دسته گروهی از بچه های دهکده نیز هست که کارشان جمع آوری مین های پیرامون دهکده است. تا اینکه آگرین به همراه برادرش وارد دهکده میشوند. آگرین در جریان حمله نیروهای عراقی به حلبچه، توسط سربازانی که والدینش را کشته اند مورد تجاوز قرار میگیرد. فشار روانی ناشی از این حوادث است که جریان اصلی فیلم را رقم میزند.
یک پیک موتوری ایرانی که شغلش تحویل غذاست، همه روزه شاهد بیشترین فساد و فاصله طبقاتی در شهر خود بوده و تصمیم می گیرد دست به جنایتی بزرگ بزند...