گلسویز، یکی از خانواده های برجسته کاپادوکیه، پس از بازگشت پسر بزرگشان آتش از آمریکا گرد هم آمدند. آتش که پدرش را در سنین جوانی در یک حادثه رانندگی از دست داده بود، بدون سر تعظیم به اقتدار پدربزرگش اومر، خانه را ترک کرد و سال ها بعد به درخواست مادرش گلفم، همراه با برادرانش یامان و اوکان به خانه بازگشت. تا کسب و کار خانوادگی را از پدربزرگش به دست بگیرد و گسترش دهد. اکنون زمان اتحاد برای آتش، یامان و اوکان است. یامان پس از بازگشت برادرش تصمیم می گیرد از معشوقش فرای خواستگاری کند. در حالی که فرای و یامان برای ازدواج لحظه شماری می کنند و با به خطر انداختن همه چیز به عشق بزرگ خود اعتراف می کنند، یک تراژدی همه تعادل ها را به هم می زند. فرای و یامان در جاده های خطرناک پر از عشق، اشتیاق، انتقام و ظلم در شرف گم شدن هستند. از طرف دیگر، آتش، دشمنان جدیدی پیدا می کند و با تصمیمات رادیکالی که برای محافظت از همه کسانی که دوستشان دارد و خانواده اش، با برادرانش مقابله می کند...
کمیسر “عمر دوران” در دایره جنایی پلیس و “الیف کاراجا” در برنامه مشهور و محبوب خود به دنبال احقاق حق مظلومان و اجرای عدالت هستند. الیف کاراجا، تو برنامه اش جنایات رو حل میکند و سعی در پیدا کردن قاتلها دارد. الیف که خیلی مورد پسند مردمه، به کارش با جون و دل وابستهست و برای رسیدن به این جایگاه مجبور به انجام فداکاریهای زیادی شده. رسیدگی به ماجرای قتل یک دختر، الیف و همسر وکیلش اردم را مقابل هم قرار میدهد و زندگی آن ها و دو فرزندشان را زیر و رو میکند و از طرف دیگر ابتدا سبب آشنایی ناخوشایند عمر و الیف میشود اما در ادامه هر دو تحت تاثیر هم قرار میگیرند.
داستان سریال درباره ییلدیز است که تا زمانی که به یاد دارد عاشق کوزی بوده و کسی را جز او ندیده. وقتی كوزی برای ادامه تحصیل در دانشگاه به استانبول می رود، همه چیز را فراموش می كند و به دنبال عشق دیگری می رود. وقتی همه متوجه این موضوع می شوند، کوزی توسط همه افراد روستا و خانواده اش، طرد می شود. کوزی با زنی در استانبول ازدواج می کند و صاحب سه دختر می شود و پس از خیانت همسرش و نامه ای که برای اون میگذارد، خانه ای که در آن زندگی میکند، به مزایده گذاشته میشود و پس از بی پولی مجبور میشود به شهر اردو در کارادنیز(زادگاهش) برگردد و …