سریال داستان گونکا را روایت می کند که به لطف ارثی که پس از مرگ مادرش برای او باقی مانده است، و توپراک، پسر خانواده آتابی، یکی از خانواده های برجسته اسپارتا، با اسرار مرموز گذشته روبرو می شود.
درستروزی که سودا چهره ی یک مارک تبلیغاتی انتخاب شده بود و در شرف رسیدن به رویای ستاره شدن و سر و سامون پیدا کردن زندگیش بود، با یه خبر متزلزل شد. برادرش توسط یه مافیای بی رحم با لقب سلیمان خلبان دستگیر شده بود و اگر پول جور نمیکرد کشته میشد. سودا ناچار میشه از کسیکه دیوانه وار عاشقش بود(اویگار ساریکایا) پول بخواد ولی با پیشنهادی غیرمنتظره رو به رو شد. سودا که چاره ی دیگه ای نداشت پول رو برمیداره و فرار میکنه ولی نمیتونه جایی برای رفتن پیدا کنه و فرارش به خونه ی علی هوروعلو ختم میشه. علی که خودش رو وقف خدا و مردم کرده بود به “حاج علی” معروف شده بود تنها هدفش در زندگی پیدا کردن برادر گمشده اش بود. علاقه ی سودا به علی باعث برملا شدن رازی خوفناک میشه که عشق سودا ولی علی رو تبدیل به عشقی غیرممکن میکنه…
علی یه پسر حدودا سی ساله از یه خونواده ی پولداره و چون شخصی به اسم احمدو کشته سالهاست که زندان بوده….در سالهای آخر حبسش با دختری به اسم ماوی که باهاش نامه نگاری میکرده درست روزی که میاد بیرون آشنا میشه و تصمیم به ازدواج میگیرن…ولی اینکه ماوی بین اون همه آدم توی زندان علی رو واسه نامه نوشتن انتخاب کرده تصادفی نیست…ماوی خواهر احمده که سالها پیش مرده…هدفش اینه که آدمی رو که سالها باعث تبدیل شدن زندگیشون به کابوس بوده رو پیدا کنه …