عمر که بعد از مرگ پدرش تصمیم به دکتر شدن گرفت، در یک بیمارستان دور از شهر با یک جراح معرکه به اسم هاکان که خودشو وقف درمان بیماران کرده بود و دکتر ایده آلیستی به اسم لیلا آشنا میشود…
سرگذشت مسیر مقدسی که آلپ ارسلان طی کرد و نهایتا درهای آناتولی به روی ترک ها باز شد… روزی که طغرل بیگ پادشاه سلسله سلجوقیان، تصمیم داشت ولیعهد خود را تعیین کند، خبر می رسد که بیزانسی ها ترکمن ها را از دم تیغ می گذرانند. پادشاه دستور جنگ صادر میکند، و سپاه به سمت آناتولی راه میافتد. در مسیر سفر، از طرف عده ای نامعلوم به شاهزاده های سلجوقی حمله می شود…
عزیز پایدار، پسر بزرگترین خانواده آنتاکیا که تنها فروشنده فرش هم هستن، زندگیای سراسر رفاه و ثروتمندی داره. تقدیر عزیز با کشتن (آندره)، پسر دلگهی فرانسوی (موسیو پییر) تغییر میکنه؛ مجبور میشه خاکی که توش به دنیا اومده، تنها عشقش (دلربا) و خلاصه هر آنچه صاحبش هست رو رها کنه. دو سال بعد بازگشتش برای همهی اونهایی که فکر میکردن مرده غیرمنتظره است. عزیز که مجبور میشه همه چیز رو از نو شروع کنه، با تلاشی که برای زندگی میکنه از خاکسترهاش دوباره متولد میشه؛ با ورود یه دختر روستایی ساده (افنان) به زندگیش، میون دو راهی قرار میگیره. با گذشت زمان بعد از این درگیری احساسی هم خودش و هم عشق واقعیش رو پیدا خواهد کرد.
در استانبول دهه 1950 مادری با گذشته ای مخاطره انگیز در یک کلوپ شبانه کار می کند تا بلکه بتواند با دختر سرکشی که نمی توانست از پس مخارج او بر بیاید، ارتباط برقرار کرده و به او کمک کند.
زندگی اسرا پس از خبری که در روزنامه مشاهده میکنه، وارونه میشه. شوهر سابقش (اوزان) که یک سال پیش از هم جدا شدن، صاحب یه شرکت میلیون دلاری شده. اسرا تصمیم میگیرد دوباره اوزان را عاشق خود کند و باعث ترمیم قلب شکسته او شود، به همین دلیل وارد شرکت اوزان میشود و میخواهد اونجا استخدام شود…
اگه یکبار تیره بودن بخت تون رو باور کردین، شکست دادن این طالع بد، کار راحتی نیست… آدا دختری است که با باورهایی مثل “فقط وقتی میتونی خوشبخت بشی که عشق اول یک پسر باشی و باهاش ازدواج کنی” بزرگ شده است. چیزی نمونده بود که آدا خلاف این حرف رو ثابت کنه که از طرف روزگار (دوست پسرش) ترک میشه. وقتی آدا سعی میکنه روزگار رو دوباره به دست بیاره با بورا آشنا میشه. آدا بین عشق و باورش گیر کرده و یک راه سخت و رمانتیکی در پیش داره.
داستان سریال درباره زینب، معلم موسیقی که به همراه همسرش احمد، به خونه ای جدید نقل مکان می کنند است. زینب در روز تولدش آرزویی میکنه... پنج سال بعد همه چیزشو از دست میده و...
علیرضا یه راننده تاکسیه و تمام خرج و مخارج زندگی اش رو از همین راه بدست میاره. هالیده هم دکتره و یک دوست پسر زورگو و پولدار داره که برای رسیدن به هالیده هرکاری میکنه. یک شب ..
کرم پسر چشم چرون و خوشتیپ یک خانواده استانبولی است که از قدیمی ترین ها در سکتور منسوجات هستن. با ایده های خلاقانه ی خودش با یه استارتاپ کارخونه قدیمی خانواده اش رو که به مرور زمان داشت از رده خارج میشد رو به نامبر وان این سکتور تبدیل کرد ولی در چشم پدرش هنوز مرد نشده بود چون همیشه دنبال خوشگذرونی و هوسرانی بود. عایشه هم یه دختر خوشگل و باهوش و خوش قلبه که تو کارخونه ی کرم اینا بعنوان کارگر کار میکنه و تحت کنترل دو خان داداشش که یکی قلدر و یکی بی خاصیته یه زندگی بی رنگ و مزه رو سپری میکنه. تنها امیدش اینه که با برک که یه مدته باهاش دوسته ازدواج کنه و این زندگی رو پشت سرش بذاره ولی وقتی خان داداش هاش سعی کردن اونو به عقد صبری، پسر ثروتمند محله در بیارن عایشه به برک میگه باید هرچه زودتر ازدواج کنن و برک با شنیدن این جا میزنه و …