عمر که بعد از مرگ پدرش تصمیم به دکتر شدن گرفت، در یک بیمارستان دور از شهر با یک جراح معرکه به اسم هاکان که خودشو وقف درمان بیماران کرده بود و دکتر ایده آلیستی به اسم لیلا آشنا میشود…
رویاها و واقعیتها دربارهی چهار زن جوان است که در محلهای معمولی زندگی میکنند و در تلاش اند رویاهای خود را حقیقی کنند. این سریال که محوریت اصلی آن مجادلهی بیپایان میان حقایق زندگی است، با شخصیتهای تاثیرگذارش به بینندگان وعدهی داستانی پرهیجان را میدهد…
امین ساروهانلی، پدری مستبد و متعهد به ارزشهای خانوادگی، متوجه میشود که او تنها وارث ثروت قابل توجهی است که در نتیجه از دست دادن یکی از بستگان نزدیکش به دست میآید. وقتی خانواده ساروهانلی به استانبول نقل مکان می کنند و زندگی ساده خود را در شهر پشت سر می گذارند، امین برای حفظ خانواده اش تلاش می کند.
این سریال داستان زندگی آسیه است که در سن کم صاحب دو بچه میشود و شوهرش جمال او را ترک میکند و او را با مشکلات زندگی تنها میگذارد. آسیه با وجود تمام نداری ها و مشکلات زندگی، خودشو وقف شادی بچه هاش کرده و هم براشون پدر بوده و هم مادر. زندگی آسیه بعد از فلاکتی که سر دخترش نرگس میاید به کل زیر و رو میشود و برای حفاظت از دخترش، وارد راهی بی بازگشت میشود و در اون اثنا از طرفی هم با ماهر، غریبه ای که سعی داشت کمکشون کنه، آشنا میشه. برای آسیه که به لطف ماهر به عمارت دمیرهان پناه برده، این یک نجات نیست، بلکه شروع یک جنگ جدیده….
این سریال داستان عشق اسطوره ای آک کیز (دختر جنگجوی کوهستانی که شجاعتش زبانزد خاص و عامه) و باتوگا (شاهزاده معلول سرزمین آسمان) است که هر دو توسط آلپاگو خاقانِ سرزمین آسمان یتیم شده اند. این دو جوان معصوم، عشقشون رو شمشیر و قلب هاشون رو سپر میکنن و غیرممکن رو ممکن میکنن…
اوزان برای گذراندن تعطیلات در ویلای لوکس پدرزنش، به یک شهرک روستایی میرود. آسلی هم یک خانم متاهل و جوان است که در همان شهرک سعی در سر پا نگه داشتن رستورانی دارد که شریکش است. زمانی که دختر کوچک اوزان با مرگ رو در رو میشود، سرنوشت این دو نفر بهم گره میخورد و هر دو در یک جای غیرقابل انتظار، متوجه کششی که نسبت به همدیگر دارند میشوند، چرا که بعضی زخم ها فقط تا وقتی پنهان میمانند که کسی با همان زخم متوجه آن زخم شود…
عزیز پایدار، پسر بزرگترین خانواده آنتاکیا که تنها فروشنده فرش هم هستن، زندگیای سراسر رفاه و ثروتمندی داره. تقدیر عزیز با کشتن (آندره)، پسر دلگهی فرانسوی (موسیو پییر) تغییر میکنه؛ مجبور میشه خاکی که توش به دنیا اومده، تنها عشقش (دلربا) و خلاصه هر آنچه صاحبش هست رو رها کنه. دو سال بعد بازگشتش برای همهی اونهایی که فکر میکردن مرده غیرمنتظره است. عزیز که مجبور میشه همه چیز رو از نو شروع کنه، با تلاشی که برای زندگی میکنه از خاکسترهاش دوباره متولد میشه؛ با ورود یه دختر روستایی ساده (افنان) به زندگیش، میون دو راهی قرار میگیره. با گذشت زمان بعد از این درگیری احساسی هم خودش و هم عشق واقعیش رو پیدا خواهد کرد.
تعقیب و گریز بین رهبر مافیا کارتال که “محافظ” چینگیراکلی (نام محله کارتال به معنی مار زنگوله دار) است و افه، کمیسر بی باک اداره آگاهی بخش جرم های سازماندهی شده، با یک پرونده قتل وارونه می شود. مسیرهایی که برای دستگیری قاتل طی می کنند، آنها را به نامی می رساند که هرگز حدس نمی زنند.
شوهرِ الیف (Ceren Moray)، در یک صانحه دریایی ناپدید میشه و الیف هنوز نتونسته این مسئله رو قبول کنه. تماس های بی جواب مداوم هم باعث شده الیف امیدوار به زنده بودن شوهرش باشه. جیدا (Elçin Sangu)، ملیحه (Şafak Pekdemir) و شبنم (Burcu Gölgedar) که دوستان صمیمی الیف هستند، سعی میکنند بهش کمک کنند. جیدا از وابسته شدن به کسی خوشش نمیاد و اعتقاد داره که آدم باید آزادانه زندگی کنه. ملیحه یک روانپزشک موفقه و شبنم هم با شوهرش مشکلاتی داره. حقایق زندگی این چهار زن از اون چیزی که تصور میکنند کاملا متفاوته…
دادستان ایلگاز و و وکیل جیلین در راه بررسی یک جنایت با هم آشنا میشن. این دو برای پیدا کردن قاتل مجبور میشن با هم هماهنگ بشن و همکاری کنن که این همکاری نقطه عطف زندگیشان میشه.