اولیویا، استاد اسپانیایی هنرهای زیبا با یک حرفه حرفه ای درخشان، پس از اقدام به خودکشی در بیمارستانی در استانبول از کما بیدار می شود. او در آنجا به سؤالات بازرسی پاسخ می دهد که در حال تحقیق در مورد همکاری اولیویا در یک شبکه قاچاق آثار هنری با یامان، معشوقه ترک او است.
یونکا، یک مادر جوان در اواسط بیست سالگی است که سعی می کند با کوچکترین دخترش ساره زندگی را حفظ کند. او از یک سو به تنهایی با سختی های زندگی دست و پنجه نرم می کند، از سوی دیگر با پرونده حضانت پدر بیولوژیک ساره دست و پنجه نرم می کند. وقتی همه چیز به بن بست می رسد، او پیشنهاد تغییر زندگی را دریافت می کند. اکنون زندگی جدیدی برای یونکا آغاز می شود. اما او نمی داند که; در حالی که از باران فرار می کند، گرفتار تگرگ می شود.
دادستان ایلگاز و و وکیل جیلین در راه بررسی یک جنایت با هم آشنا میشن. این دو برای پیدا کردن قاتل مجبور میشن با هم هماهنگ بشن و همکاری کنن که این همکاری نقطه عطف زندگیشان میشه.
زندگی اسرا پس از خبری که در روزنامه مشاهده میکنه، وارونه میشه. شوهر سابقش (اوزان) که یک سال پیش از هم جدا شدن، صاحب یه شرکت میلیون دلاری شده. اسرا تصمیم میگیرد دوباره اوزان را عاشق خود کند و باعث ترمیم قلب شکسته او شود، به همین دلیل وارد شرکت اوزان میشود و میخواهد اونجا استخدام شود…
فرات آشپزی که سرش تو کار خودشه و یه روز تصمیم میگیره یه درس حسابی به مربی زندگی (کوچینگ فردی) که خودشو دکتر عشق معرفی میکنه بده، چون با سرنوشتش بازی کرده بود. فرات که با عصبانیت راهی این مسیر شد، چشم باز کرد و دید در یه رستوران فرانسوی است و چون قبلا هم سرآشپز خوبی در یه رستوران فرانسوی بود با علاقه شروع به کارش میکنه و در این حین عاشق صاحب رستوران، ناز سویلوئر که دختر بسیار زیبایی بود میشه. فرات که یه جادوگر آشپزی حساب میشد که با ترکیب غذاهای غربی و شرقی همه رو شگفت زده میکرد متوجه میشود که تنها دستورالعملی که در دفترش نیست، طرز تهیه ی عشق است.
نالان زن جوان زیبایی است که در نگاه اول با گرمای خود محبت همه را جلب می کند. از آنجایی که او تنها فرزند خانواده اش است، به عنوان یک عروسک دستی بزرگ شد، زندگی خود را در هستی گذراند و از بهترین مدارس با ممتاز فارغ التحصیل شد. نالان آماده می شود تا با صدات کور اوغلو که یکی از ثروتمندترین افراد کشور است ازدواج کند. اگرچه نالان و صدات دست در دست هم در این داستان با امید راه می رفتند و فکر می کردند که دارند از رازهای تاریکی که در گذشته خود نگه داشته اند دور می شوند. به زودی زندگی آنها در تاریکی واقعی فرو خواهد رفت.
یک دختر کوچک هشت ساله استثنایی است که بر خلاف همسالانش بسیار متواضع و درخشان از جهان اطراف او است. هنگامی که عمه اش، که از زمان تولد مراقب او بوده است، او را ترک می کند، Öykü مجبور می شود که پدرش Demir را پیدا کند. متأسفانه دمیر، یک متهم غیرمسئول و کلاهبردار که در یک یتیم خانه بزرگ شده است، روزی که Öykü دمیر را پیدا میکند, دمیر دستگیر می شود و ….
دنیز یک دختر جذاب و باهوشه. در دانشگاه با یه موسیقیدان به اسم هاکان آشنا میشه و در نگاه اول عاشق هم میشن و ازدواج میکنن و صاحب دختری به اسم اجه میشن، ولی بعدش هاکان شروع به کتک کاری میکنه و مدام دنیز رو میزنه. یک روز داد و فریاد های خونه اش با صدای شلیک بریده میشه و دنیز به اتهام قتل شوهرش راهی زندان میشه. در زندان تا به خودش میاد میبینه بین دو دسته ی دشمن قرار گرفته که هرکدوم برای افزایش قدرت خودشون میخوان دنیز رو به سمت خودشون بکشن ولی دنیز فقط به فکر دخترشه و میخواد بدون دردسر و جرم این دوره رو بگذرونه تا هرچه زودتر به اون برسه…
سه چیز در زندگی را نمی توان پنهان کرد "عشق، دود و بی پولی". جامعه اجتماعی و وقایع پشت دنیای تجارت بیان می شود.
داستان در مورد مردی ۶۵ ساله مبتلا به بیماری آلزایمر است که به عنوان دستیار قاضی فعالیت میکند، تصمیم میگیرد جنایتکاران را به سزای اعمالشان برساند...