"گوستاو ارشنباخ" آهنگسازی است که پس از فشارهای حرفه ای و شخصی به خانه ای کنار ساحل ونیز برای استراحت می رود.اما او آرامشی پیدا نکرده و به سرعت به پسر نوجوانی که به همراه خانواده اش در تعطیلات به سر می برد جذب می شود...
ندارد
ندارد
باسلام .فیلم ناقص گرفته شده یعنی اولش دیجیتالی میشه میره دقیقه بیست و دوم وبقیه اشم ندیدم که بگم.فی المجموع خرابه
\nشاید اگه خیلیا بخوان یک فیلمو تنها برای سرگرمی انتخاب کنن نتونن از این اثر لذت ببرن\nچون فیلم با کندی پیش میره و همین امر ممکنه باعث بشه دیگه فیلمو تا اخرش نبینید\nالبته به عقیده من این فیلم میتونست خیلی خیلی بهتر از این ساخته بشه #039; بیشتر داستان فیلم منو جذب خودش کردتا خود فیلم\n
یکی از بینظیرترین فیلمهای تاریخ سینما و اصیل ترین فیلمهای کارگردان بزرگ ویسکونتی.\nالبته شباهت هایی بین گوستاو ارشنباخ و گوستاو مالر دیده میشه، ظاهرا از رندی های ویسکونتی بوده که تغییراتی در داستان توماس مان داده،تا اقتباسی بینظیر ایجاد بشه،شباهتهایی ک از موسیقی متن(موومنت چهارم از سمفونی 5 مالر معروف ب قطعه ی آداجیتو ) تا نام کوچک گوستا تا مرگ دختر شخصیت اول و حتی کمکی چهره ی شخصیت اول و نیز البته شخصیت کمال گرا و خجالتی و عزلت نشین مالر بنظرم ویسکونتی به زیباترین نحو بیماری دوقطبی مالر رو نشون داده....به هر حال نمیتوان گفت با یک بیوگرافی گوستاو مالر طرفیم،خیر هنرمندان بزرگ اهل دزدی اند نه کپی کاری برای همین هم از همه میستانند و بازتولید میکنند.....زیبا ترین گونه ی محبت بین دومرد بدون پلیدی ها سادیستیک سینماگران دیگر،ویسکونتی افلاطون وار در مورد عشق سخن میگوید،چنان چون سخنان سقراط و اریستوفان و آگاتون و فدروس و الباقی فلاسفه در رساله ضیافت افلاطون....\nیک شاهکار سینمایی....
فیلمی بسیار خوب اما نا متعارف در ستایش عشق و زیبایی و با موسیقیه متن مسحور کننده .\n
مرگ در ونيز يکي از بحث انگيزترين و زورآزمايي هاي سينماگري مطرح با ادبيات و پرسش اقتباس پذيري بوده است. نويسنده ي اثر مبنا، توماس مان در رمان کوتاه مرگ در ونيز، استيل «آشنباخ» را نشان گر «حس تقريبا اغراق آميزي از زيبايي و خلوص، تقارن و سادگي ممتاز» توصيف مي کند. اما اين ها کيفيت هايي نيستند که به راحتي ياد آور ويسکونتي تجمل گرا و اپرادوست باشد.
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه