"هنری ون کلیو" وارد بخش پذیرش جهنم می شود تا توسط ارباب خود (شیطان) مورد استقبال قرار بگیرد. او درخواست پذیرفته شدن می کند اما تردیدهایی در مورد صلاحیتش وجود دارد. به همین دلیل برای اثبات شایستگی اش او داستان زندگی اش را تعریف می کند...
لهستان ، سال 1939 . « يوزف تورا » ( بنى ) بازيگر بسيار مشهور تياتر و همسرش ، « ماريا » ( لومبارد ) كه در ورشو همچون شمايلى ملى مورد تحسين است ، قرار است در نمايشى ضدنازى ظاهر شوند ، اما به دليل سانسور اين برنامه جاى خود را به اجرايى از « هملت » مى دهد. « ماريا » تعلق خاطرى به « سوبينسكى » ( استاك ) ، خلبان جنگى جوانى پيدا كرده كه هنگام حمله ى آلمان به لهستان به خدمت احضار مى شود.
« آلفرد كراليك » ( استوارت ) كه در يك مغازهى فروش كالاهاى چرمى در بوداپست كار مىكند ، با دختر رؤياهايش كه هرگز او را ملاقات نكرده است ، مكاتبات لطيف و شاعرانهاى دارد ، غافل از آن كه اين دختر ، « كلارانوواك » ( سولاون ) كارمند تازه استخدام شدهى همان مغازه است...
« نينوچكا » ( گاربو ) مأمور سختگير و متعصب حزبى از شوروى به پاريس مىآيد تا سه فرستادهى خاطى قبلى دولت را به وطن بازگرداند. او در برخورد با « كنت لئون دولگا » ( داگلاس ) ، براى نخستين بار لذت دلباختگى و زن بودن را تجربه مىكند.
منطقه کوچک مارشویا تنها یک مشکل کوچک دارد. پرداخت کننده اصلی مالیات، بیوه ای ثروتمند به نام سونیا به پاریس رفته و کنت دانیلو به فرانسه فرستاده می شود تا از ازدواج او با مردی غریبه جلوگیری کرده و خطر از دست رفتن پول هنگفتی را از بین ببرد...
زنی جوان نمی تواند بین دو مرد که او را دوست دارند انتخاب کند به همین دلیل آن سه تصمیم می گیرند در یک رابطه دوستانه با هم زندگی کنند...
دو دزد جواهر، « گاستون » ( مارشال ) و « لیلى » ( هاپكينز ) با يكديگر هم دست مىشوند و دارايى « ماريت كولت » ( فرانسيس )، بيوه ى جوان و ثروتمند را بالا بكشند.