با زیرنویس چسبیده
نبردی بینظیر و نفسگیر در انتظارمان است! قویترین مبارزان باکی هانما و کنگان آشورا در یک رویداد بیسابقه به مصاف یکدیگر میروند. در این نبرد بیرحمانه، شاهد هنرنمایی بهترین رزمیکاران این دو افسانهای خواهیم بود.
جوزو فوجیماکی، مردی که از قانون گریخته، با تهدید به افشاگری مجبور به حضور در یک مبارزه مرگبار میشود. او باید در این میدان نبرد، با مبارزان ماهر و خطرناکی روبرو شود.
پرنسس آنیسفیا علیرغم ناتوانی احتمالی اش با جادوی معمولی، انتظارات اشراف را با توسعه "جادوشناسی"، یک نظریه جادویی منحصر به فرد بر اساس خاطرات زندگی گذشته خود، نادیده می گیرد. یک روز، او شاهد است که نجیب زنی باهوش Euphyllia به ناحق عنوان پادشاه بعدی پادشاهی را از او سلب کرد. این زمانی است که انیسفیا نقشهای میسازد تا به یوفیلیا کمک کند تا نام خوب خود را بازیابد - که به نوعی شامل زندگی مشترک و تحقیق در مورد جادو میشود! با این حال، این دو بانو نمی دانند که برخورد تصادفی آنها نه تنها آینده آنها، بلکه آینده پادشاهی و کل جهان را تغییر می دهد!
محوریت این انیمه بر روی دانشآموزی به نام آساهی کاشیواگی است که یک روز صبح در راه مدرسه با تصادفات غیرعادی روبرو میشود - همه اینها مطابق با ثروت مبهمی تلویزیونی است که او آن روز صبح تماشا کرده بود و همه با یک برخورد ناگوار با یک نفر به پایان رسید. دختر اتفاقاً همه دخترانی که او ملاقات می کند دانش آموزان یا معلمان جدید مدرسه او هستند. شناخت قبلی آساهی از دختران، او را به سوء ظن یوشیو، که خود را "دوست آساهی" معرفی می کند، می کند. بعد از مدرسه، او یک نامه عاشقانه در کمد کفشش پیدا می کند که به او می گوید دوباره طبق بخت صبحگاهی به درخت گیلاس پشت مدرسه بیاید. آساهی به سمت درخت شکوفه گیلاس می رود تا ببیند چه چیزی در انتظارش است.
شینپی آجیرو که دوست دوران کودکی اش اوشیو کوفونه درگذشت، پس از دو سال برای اولین بار به زادگاهش باز می گردد. بهترین دوست او، سو هیشیگاتا، مشکوک است که با مرگ اوشیو مشکلی پیش آمده است و ممکن است فرد دیگری بمیرد.
با زیرنویس چسبیده
آخرین بازمانده گروهی از جنگجویان در یک معدن نمک به بردگی گرفته می شود. یک شب، سگ های وحشی حمله می کنند و یک بیماری مرموز همه را در معدن از بین می برد. جنگجو با یک دختر بچه فرار می کند، در همین حین یک پزشک با استعداد به دنبال درمان است...
آنها در رویایی به سر میبرند! رویای روزی که در آسمان بزرگ پر میگشایند. در آیندهای دور وقتیکه خشکیها ازبین رفتهاند، آدمی در شهر متحرکی به نام "پِلَنتِیشن" سکنا گزیده و خلبان(پایلوت)هایی در قسمتی از آن به نام "میستیلتین" یا "قفس پرنده" بوجود آوردهاند. بچههایی که در این قفس گیر افتادهاند، هیچگاه رنگ آسمان نمیبینند و مجبور هستند برای ارتقای خود مبارزاتی بوسیلهی رباتهایی جنگی به نام FranXX با موجوداتی عجیب به نام "کیوریو" (دایناسور) انجام دهند. این مبارزهها ضامن حیات این بچهها خواهد بود. پسرک قصهی ما "هیرو" که با لقب "کد016" شناخته میشود دارای مشکلاتی هست که موجب نادیده گرفته شدن او میشود، به همین خاطر وجودش غیرضروری شمرده میشود. چرا که عدم توانایی در راندن "فرانکس" مساوی با از دست دادن موجودیت است. اما دست روزگار دخترکی مرموز به نام "زیرو تو" (02) را که دو شاخ بر سر دارد را در سر راه او قرار میدهد.
کادمی خصوصی هیاکائو برنامه آموزشی بسیار عجیبی دارد؛ در این مدرسه داشتن هوش و ذکاوتی که در خواندن کتاب بکار می رود و یا فرز بودن در ورزش و ورزشکار بودن نیست که شما را از دیگران جلو می اندازد، بلکه ثروت خانوادگی دانش آموز، داشتن تواناییِ خواندن دست حریف است که حرف مهمی در پیشی گرفتن دانش آموزان از همدیگر می زند. و چه راهی بهتر از “قمار” برای شکوفا کردن چنین استعدادی؟! در آکادمی هیاکائو برنده مانند یک پادشاه زندگی می کند و بازنده به فلاکت میرسد. و حالا دختری به نام “هیمکو جابامی” با هدف شکست دادن بهترین های این مدرسه پا به آکادمی هیاکائو می گذارد.
ناروتو یک نینجای جوان بود که استعداد عجیبی برای آزار و اذیت کردن دیگران داشت، او به رویای خود یعنی تبدیل شدن به قویترین و برترین نینجای دهکده خود رسید و سرانجام چهرهی صورت ائ را به عنوان هوکاگه در کنار دیگر هوکاگه ها برای یادبود قرار دادند. اما این بار دیگر داستان متعلق به ناروتو نیست بلکه درباره نینجاهای جوانی از نسل جدید است که آمده اند تا جا پای او و گذشتگان بگذارند و اتفاقاً سر دسته آنها پسر ناورتو، یعنی بروتو است...
ناتسوکی سوبارو ، یک دانش آموز دبیرستانی ساده هست که درون یک جهان متناوب گم شده ، جایی که توسط یک دختر زیبای مو نقره ای نجات داده میشه . اون نزدیک دختر میمونه تا لطفش رو جبران کنه ، ولی سنگینی سرونوشتی که اون دختر به دوش میکشه خیلی سنگین تر از چیزی هست که سوبارو میتونه تصور کنه . دشمنان یکی پس از دیگری حمله میکنن ، و هردوی اونا کشته میشن و بعد اون متوجه میشه که قدرت اینو داره که مرگ رو باز پیچی کنه و به زمانی که تازه به این دنیا اومده برگرده . ولی اون تنها کسی هست که اتفاقاتی که افتاده رو به خاطر میاره .