اومویجی افسانهای، آبه نو سیمی، با همراهی میناموتو هیروماسا، شریک خود، جنایاتی را که در آن دنیای انسانها و شیاطین با هم برخورد کردهاند، حل میکند.
Dariel را دنبال می کند، سربازی در ارتش تاریکی که نمی تواند از جادو استفاده کند. در عوض، او عقل و ابتکار خود را به عنوان دستیار یکی از قابل اعتمادترین کاپیتان های Dark Lord به کار می گیرد. اما وقتی کاپیتان جایگزین می شود، داریل نیز موقعیت ممتاز خود را از دست می دهد و اخراج می شود. او با ناامیدی در دهکده ای از انسان ها بازنشسته می شود و با استفاده از توانایی های خود برای پذیرش درخواست های کمک، زندگی جدیدی را آغاز می کند.
پرنسس آنیسفیا علیرغم ناتوانی احتمالی اش با جادوی معمولی، انتظارات اشراف را با توسعه "جادوشناسی"، یک نظریه جادویی منحصر به فرد بر اساس خاطرات زندگی گذشته خود، نادیده می گیرد. یک روز، او شاهد است که نجیب زنی باهوش Euphyllia به ناحق عنوان پادشاه بعدی پادشاهی را از او سلب کرد. این زمانی است که انیسفیا نقشهای میسازد تا به یوفیلیا کمک کند تا نام خوب خود را بازیابد - که به نوعی شامل زندگی مشترک و تحقیق در مورد جادو میشود! با این حال، این دو بانو نمی دانند که برخورد تصادفی آنها نه تنها آینده آنها، بلکه آینده پادشاهی و کل جهان را تغییر می دهد!
در شهری از مردگان که مدتهاست ویران شده و به دور از تمدن بشری است، فرزند یک انسان زندگی میکند. نام او "ویل" است، و توسط سه روح، بزرگ شده است: جنگجوی اسکلتی پرشور، خون؛ کاهن مومیایی زیبا، مَری؛ و جادوگر شبحوار دمدمیمزاج ، گاس. این سه نفر به پسر عشق میورزند و هر آنچه که میدانند را به او میآموزند. اما یک روز، ویل شروع به پرسیدن کرد: "من کیستم؟" ویل باید رمز و رازهای سرزمین دورافتادهی مردگان را آشکار کند و گذشتهی مخفی ارواح را کشف کند. او باید عشق و رحمت خدایان خوب، و تعصب و دیوانگی بدها را بیاموزد. و وقتی همه چیز را بداند، پسر اولین قدم خود را در راه قهرمان (جوانمرد) شدن برمیدارد.
«میرای کاکِهاشی» جوان، بعد از وفات والدینش در کنار یکی از خویشاوندانی که رفتار نامناسبی با او دارند زندگی میکند. از آن موقع افسرده شده بود و در شب فارغ التحصیلیش از مدرسه اقدام به خودکشی میکند، اما ناگهان توسط دختری با بالهای سفید نجات پیدا میکند. دخترک خود را به عنوان فرشتهای معرفی میکند که میخواهد شادی را به زندگی او، از طریق اهدای قدرتی عظیم و انتخاب به عنوان یکی از جانشینان خدا اعطا کند. و برای رسیدن به آن منصب باید ۱۲ کاندید را در ۹۹۹ روز شکست دهد.
تمام ماجرا بهعنوان یه تورنمنت مبارزهای بهمنظور یافتن بهترین مبارز درمیان تمام دانش آموزان دبیرستانی در کره، آغاز شد. موری جین، یک متخصص تکواندو و همچنین یک دانش آموز دبیرستانی، خیلی زود به این موضوع پی میبرد که با چیزی بیشتر و بزرگتر از یک تورنمنت معمولی سروکار دارد.
ناروتو یک نینجای جوان بود که استعداد عجیبی برای آزار و اذیت کردن دیگران داشت، او به رویای خود یعنی تبدیل شدن به قویترین و برترین نینجای دهکده خود رسید و سرانجام چهرهی صورت ائ را به عنوان هوکاگه در کنار دیگر هوکاگه ها برای یادبود قرار دادند. اما این بار دیگر داستان متعلق به ناروتو نیست بلکه درباره نینجاهای جوانی از نسل جدید است که آمده اند تا جا پای او و گذشتگان بگذارند و اتفاقاً سر دسته آنها پسر ناورتو، یعنی بروتو است...
Arima Kosei کودک نابغه و با استعداد در نواختن پیانو و در حال رقابت با هم سن و سال های خود اما یک روز در یک حادثه ی غم انگیز اون استاد پیانوی خودش رو از دست میده و از نظر روانی طوری شکسته میشه که توانایی شنیدن صدای پیانو رو هم از دست میده ولی پس از مدتی که شنوایی خودش رو بدست میاره باز هم حاضر نیست پیانو رو لمس کنه و کاملا از دنیای موسیقی جدا میشه تا این که یک روز دختر زیبا و با استعدادی به اسم Miyazono Kaori زندگی اون رو دگرگون می کنه و بهش یاد میده اون قالب سخت خودش رو ترک کنه و آزادانه به دنیای موسیقی برگرده…
داستان انیمه به صدها سال قبل باز میگردد. جایی که انسانها بدست تایتانها کشته میشدند اما عده اندکی از آنها موفق شدند در شهری با دیوارهای بسیار بلند (حتی بلندتر از بزرگترین تایتانها) پناه بگیرند و جان سالم بدر ببرند. صد سال به همین منوال میگذرد تا اینکه...
"ایسی هیودو" یک پسر نوجوان دبیرستانی با خصوصیات معمول هم سن و سالانش است که در روابط اجتماعی موفق نیست و همیشه تنها میماند. او در اولین قرارش توسط دختری کشته می شود و ...