کلماتی هستن که وایولت در میدان جنگ شنیده و نمیتونه اونارو فراموش کنه. این کلمات توسط شخصی که برای اون عزیز بوده به اون گفته شده، شخصی که بیشتر از همه دوسش داشته و اون هنوز معنی این کلمات رو نمیدونه. در یک زمان مشخص ، در قاره تلسیس. یک جنگ بزرگ که قاره رو به دو قسمت شمالی و جنوبی تبدیل کرده بود ، بعد از چهار سال به پایان رسید، و مردم به نسل جدید خوش آمد گفتن. وایولت اورگاردن، دختر جوانی که به اسم "سلاح" شناخته میشه، میدان جنگ رو ترک کرده تا زندگی جدیدی رو در خدمات پستی "سی اچ" شروع کنه. در اونجا، اون تحت تاثیر "عروسک های خاطرات اوتوماتیک" قرار میگیره، عروسک هایی که افکار مردم رو در خود نگه میدارن و اونارو به کلمات تبدیل میکنن. وایولت کار خودشو به عنوان یک "عروسک خاطرات اوتوماتیک" شروع میکنه، و با احساسات انسان ها مختلف و شکل های گوناگون عشق روبرو میشه و اون تمام این مدت به دنبال معنی اون کلمات میگرده.
داستان درباره دختری دبیرستانی به نام “یوزوکو” می باشد که بعد از ازدواج مجدد مادرش مجبور است با خواهر ناتنی و جدید خود سازش پیدا کند؛ دختری به نام “می” که از قضا رئیس شورای دانش آموزی دبیرستان یوزوکو نیز می باشد. اما سازش یوزو با می فراتر از سازشی معمولی پیش می رود و...
دیوی بدن پسر مرده ایی را برای انجام کار های شیطانی به اختیار میگیرد اما بعد از اینکه عاشق دختری می شود او تغییر می کند …. این انیمه بر اساس مانگا “Go Nagai” ساخته شده است…
شرکت کنندگان برای دریافت جوایز در یک سری بازی بر اساس نمایش الن، برای شانس بردن 100000 دلار رقابت می کنند.
مبین جوان 28 ساله مسلمانی است که با خواهر 15 ساله ش زندگی می کند. او میخواهد زندگی آرام و خوبی داشته باشد اما باید با گذشته خلافکارانه اش دست و پنجه نرم کند
فرانک گریفین ، یک جنایتکار در دهه ۱۸۸۰ آمریکای وسترن بود که که باعث رعب وحشت در شهر می شد. زمانی که Roy دوست او تبدیل به دشمنش می شود فرانک به برای انتقام به دنبال او می رود و به شهری رمزآلود در نیو مکزیکو میرسد که همه شهروندان آنجا زن هستند و...
فرانک کسل یک کهنه سرباز نیروی دریایی ، پس از اینکه خانوادهاش توسط عدهای به قتل میرسند ، تبدیل به فردی مجازاتگر به نام پانیشر میشود که هدفش انتقام است...
براساس داستان واقعی گریس مارکس، خدمتکاری که از ایرلند مهاجرت کرده و شاید به اشتباه در سال 1843 به اتهام قتل رئیس خود توماس کینر بازداشت میشود...
هوانگ شی موک در بچگی جراحی مغزی داشته است، که باعث شده احساسات خودش را از دست بدهد. اکنون به عنوان دادستان کار میکند.او تنها به چیزهای معقول باور دارد، ولی سرد و تنها است. او همچنین یکی از تنها دادستانهایی است که درگیر فساد نشده است، یک روز جسدی جلوی وی پیدا میشود. او با ستوان پلیس، هان یو جین در صحنه جرم ملاقات میکند. آنها با یکدیگر کار میکنند تا فساد را در اداره دادستانی از بین ببرند و یک پرونده قتل زنجیرهای را حل کنند.