داستان این سریال که اسپین آفی از ابرقهرمان کمیک مارول، «هاک آی» است، پس از وقایع فیلم «انتقام جویان: پایان بازی ۲۰۱۹» اتفاق می افتد و «کلینت بارتون»، قهرمان جدیدی را آموزش می دهد تا راه او را دنبال کند...
داستان این سریال، از سریال Osasis اقتباس شده است. دختری که مادرش او را نمیخواهد و اسمش را گجه(شب) میگذارد، به دور از محبت و بدون داشتن تعریفی از دوست داشتن بزرگ میشود و سرنوشت او را با خانواده ی اردم روبرو میکند که درست در نقطه ی مقابل او هستند و سرشار از محبت و عشق هستند. تحمل این شرایط نا آشنا برای گجه بسیار سخت است و از طرفی هزاران مشکل دیگر هم دست از سرش برنمیدارند…
سرگذشت مسیر مقدسی که آلپ ارسلان طی کرد و نهایتا درهای آناتولی به روی ترک ها باز شد… روزی که طغرل بیگ پادشاه سلسله سلجوقیان، تصمیم داشت ولیعهد خود را تعیین کند، خبر می رسد که بیزانسی ها ترکمن ها را از دم تیغ می گذرانند. پادشاه دستور جنگ صادر میکند، و سپاه به سمت آناتولی راه میافتد. در مسیر سفر، از طرف عده ای نامعلوم به شاهزاده های سلجوقی حمله می شود…
ده سال بعد از اینکه دکستر مورگان در چشم گردباد لورا ناپدید شد، با یک اسم جعلی شمال نیویورک، دریاچه آهن، بدور از میامی زندگی می کند...
در یکی از دهکده های کاپادوکیه، در زیرزمین یک دخمه ی متروک، پنج جسد از یک خانواده پیدا میشود. دو نفر از اعضای این خانواده ای که پانزده سال پیش کشته شدن، یعنی فریده و نسیمه هم مفقود هستند. روزنامه نگاری به اسم مراد گوون در برنامه ی تلوزیونی به اسم “زندگی های گمشده” به این موضوع میپردازد. آقای ظالم جمیل، یعنی شوهر سابق نسیمه از 15 سال پیش دنبال این دو خواهر مفقود میگردد. فریده با یک هویت جدید برای خودش یک زندگی جدید ساخته است و با همسرش خیلی خوشبخت است و شوهرش که عمیقا عاشقش است هم در مورد گذشته رازهای بزرگی دارد. نسیمه عکسِ خواهرش هیچوقت نتوانست به زندگی رویاییش دست پیدا کند…
سریال در آینده ای نه چندان دور، جایی که بیماری های عفونی به یک امر عادی تبدیل شده اند، رخ می دهد. در یک آپارتمان تازه ساخت که در آن شهروندانی از قشر های مختلف جامعه زندگی میکنند، یک نوع بیماری جدید، همه چیز را تغییر می دهد…
عزیز پایدار، پسر بزرگترین خانواده آنتاکیا که تنها فروشنده فرش هم هستن، زندگیای سراسر رفاه و ثروتمندی داره. تقدیر عزیز با کشتن (آندره)، پسر دلگهی فرانسوی (موسیو پییر) تغییر میکنه؛ مجبور میشه خاکی که توش به دنیا اومده، تنها عشقش (دلربا) و خلاصه هر آنچه صاحبش هست رو رها کنه. دو سال بعد بازگشتش برای همهی اونهایی که فکر میکردن مرده غیرمنتظره است. عزیز که مجبور میشه همه چیز رو از نو شروع کنه، با تلاشی که برای زندگی میکنه از خاکسترهاش دوباره متولد میشه؛ با ورود یه دختر روستایی ساده (افنان) به زندگیش، میون دو راهی قرار میگیره. با گذشت زمان بعد از این درگیری احساسی هم خودش و هم عشق واقعیش رو پیدا خواهد کرد.
سوون (لی سان-کیون) دانشمند باهوش مغز، دچار یک تراژدی شخصی وحشتناک می شود. او که ناامید از کشف اتفاقی که برای خانوادهاش افتاده است، با مردگان «همگامسازی مغزی» انجام میدهد تا به خاطرات آنها برای یافتن سرنخها دسترسی پیدا کند.
کمیسر “عمر دوران” در دایره جنایی پلیس و “الیف کاراجا” در برنامه مشهور و محبوب خود به دنبال احقاق حق مظلومان و اجرای عدالت هستند. الیف کاراجا، تو برنامه اش جنایات رو حل میکند و سعی در پیدا کردن قاتلها دارد. الیف که خیلی مورد پسند مردمه، به کارش با جون و دل وابستهست و برای رسیدن به این جایگاه مجبور به انجام فداکاریهای زیادی شده. رسیدگی به ماجرای قتل یک دختر، الیف و همسر وکیلش اردم را مقابل هم قرار میدهد و زندگی آن ها و دو فرزندشان را زیر و رو میکند و از طرف دیگر ابتدا سبب آشنایی ناخوشایند عمر و الیف میشود اما در ادامه هر دو تحت تاثیر هم قرار میگیرند.