«جرجز» و «آنه» در هشتاد سالگی با هم زندگی می کنند. هردوی آن ها معلم موسیقی بازنشسته هستند. دخترشان هم که موسیقی ساز است، به همراه خانواده اش در خارج از کشور زندگی می کند. روزی آنه دچار یک حمله قلبی می شود و ...
خیلی کم
خیلی کم
به جرات می توان گفت «عشق» اوج فیلمسازی هانکه و سینمای مخصوص وی است.پس از «روبان سفید» که با اقبال مطبوبی در محافل هنری داخلی و خارجی مواجه گشت، انتظار فیلم فاخر دیگری با موضوع عاشقانه (با توجه به سابقه ی هنری هانکه) از این کارگردان شهیر میرفت؛ و به راستی که «عشق» تمامی این انتظارات را برآورده ساخته است. این فیلم از هر جهت ستودنی است و انتظرات مخاطب خود را برآورده می سازد... امیدوارم از این فیلم با بازی ستودنی امانوئله ریوا که شایستگی های خود را سال ها قبل در «سه رنگ» کیسلووسکی به اثبات رسانده بود لذت ببرید.
فیلمی که عشق رو به سبکی متفاوت به تصویر میکشه.به نظرم ارزش دیدن رو داره.
عشق هانکه، فیلم کسالت‌بار روشنفکرانه‌ی دروغینی است نه درباره‌ی عشق، نه درباره‌ی پیری؛ شاید درباره‌ی مرگ یا کشتن.\n\n \n\n«دلیلی برای ادامه زندگی نیست. می‌دونم که زندگی فقط بدتر می‌شه. نمی‌خوام ادامه بدم». این مهم‌ترین جمله‌ی فیلم است از زبان شخصیت اصلی زن فیلم رو به مردش. و شوهر ـ و فیلمسازـ که در دفاع از دلیل زندگی ـ عشق ـ حرفی برای گفتن و قانع‌کردن زن ـ و ما ـ ندارد، تسلیم شده و رضایت به کشتن او می‌دهد. آیا با این نگاه پسیمیستی به زندگی راهی جز این هست؟ آیا می‌توان با بی‌اعتمادی به عشق، فیلمی درباره‌ی عشق ساخت؟\n\n \n\nمیزانسن صحنه‌ی کشتن را که مهم‌ترین صحنه‌ی فیلم است به یاد بیاوریم؛ دوربین ایستا پیرزنی نحیف و دم مرگ را بر بسترش می‌نماید. شوهر لبه‌ی تخت نشسته و چهره نیمرخ بی‌حسش نمایان است. نما، مدیوم لانگ شات است. مرد پس از پایان قصه‌ای بچگانه، یواشکی بالشی را از کنار زن برمی‌دارد و به سرعت روی سر زن نیمه‌هشیارش گذاشته و با سرودست آن را فشار می‌دهد تا زن پس از تقلایی تسلیم مرگ شود. مرد، آرام نگاهی به پنجره اتاق می‌اندازد و نگاهی به زن. نگاهی که نه حسی از عشق در آن است، نه حسی از اندوه و درد؛ نه حسی از «به آرامش‌رساندن» و نه خداحافظی. و صحنه کات می‌شود.\n\n \n\nچرا نگاه مرد به زن بعد از کشتن همچنان در همان اندازه نماست و فیلمساز کلوزآپی از او نمی‌دهد؟ نمای درشت از مرد در این لحظه همه‌چیز را لو نمی‌داد؟ بی‌حسی مزمن شخصیت ـ و فیلم ـ را که گریبانگیر کل اثر است.\n\n \n\nاما عنوان فیلم، پوستر و خلاصه قصه‌اش باید تماشاگر را فریب دهد و بپندارد فیلمی درباره‌ی عشق دیده و با همان پیشداوری به راحتی همه‌چیز را ـ سیلی‌زدن مرد در هنگام غذا‌دادن به زن، و کشتن او ـ توجیه کرده و آن را محبت فرض کند. محبت و عشقی که نیست. گویا فیلمساز می‌داند فیلمش الکن و بی‌حس است و ممکن است ما شخصیت مردش را پس بزنیم. از همین رو به سبک سریال‌های بد تلویزیونی ناچار است جمله‌ای شعاری ـ و احمقانه ـ در دهان همسایه بگذارد: «من و زنم خیلی تحت تأثیر کارهای شما قرار گرفتیم و در مقابل شما سر تعظیم فرود می‌آوریم». اگر شخصیت مرد توانسته بود چنین تأثیری بر ما بگذارد، این جمله بی‌معنا می‌شد. اما حالا شاید کارکردی داشته باشد. چراکه فیلم ناتوان در این اثرگذاری است. چیزی که ما از مرد فیلم ـ ژژر ـ می‌بینیم یک رفع تکلیف از روی ناچاری و یک رسیدگی بی‌حس است و مکانیکی.\n\n \n\nنگاهی بیندازیم به سکانس آغازین که منطقا سکانس پایانی است. فیلم با سکوت و فید سیاه آغاز می‌شود و ناگهان صدای وحشتناک شکستن در خانه توسط گروه آتش‌نشانی و بازکردن چپ درها و بوی بد و بازکردن پنجره و بالاخره جسد پیرزن با لباس شیک مهمانی آرمیده در تخت ـ تابوت ـ و تکه‌های گل که او را احاطه کرده. و عنوان فیلم Amour. ظاهرا این سکانس تمهیدی روایی است برای شروع از زمان حال به گذشته و ایجاد مثلا «فضایی وهمناک» به فیلم. این سکانس از نگاه کیست؟\n\n \n\nگروه آتش‌نشانی فیلم را روایت می‌کند؟ یا همسایه‌ها یا...؟ این سکانس بی‌منطق باید ته گنگ فیلم را توضیح دهد. ته فیلم، مرد بعد از کشتن از خانه خارج می‌شود، گل می‌خرد و آن را تکه‌تکه کرده و در سینک آشپزخانه می‌ریزد. برای زن لباس انتخاب می‌کند. روی کاناپه دراز می‌کشد. ناگهان سروصدایی در آشپزخانه می‌شنود و زن را صحیح و سالم در حال ظرفشویی می‌بیند. لباس می‌پوشد و با زن از خانه خارج می‌شود و تمام.\n\nاین صحنه که برخلاف همه‌ی فیلم،غیررئال است. چه می‌گوید؟ آن را باید با صحنه آغازین توضیح داد؟ فیلم، پازل است؟ و به این پرداخت می‌گویند یعنی مالیسم؟\n\nبعد از سکانس آغازین و تیتراژ، فیلم با سالن کنسرتی آغاز می‌شود و مکث زیاد دوربین روی جمعیت. و نوار پیانویی آرام بدون دیدن من و نوازنده. مینی‌مال؟ کات به صحنه بد در مدیوم لانگ. خداحافظی زوج پیر کات به اتوبوس و دوربین بی‌حرکت در نمایی لانگ و تکرار همان موسیقی. سرانجام ورود زن و شوهر پیر بخانه. در خانه شکسته. چرا؟\n\nتا به آخر هم نمی‌فهمیم. شاید باید صحنه قبل از تیتراژ را تداعی کند؟ فیلمساز با ما شوخی می‌کند؟ با زمان واقعی طرفیم یا زمان سوررئال یا مینی‌مال؟ وارد خانه می‌شویم و دوربین کنار در برای مدتی طولانی زمین‌گیر می‌شود و خانه و در و دیوارها را در لانگ‌شات می‌گیرد؟ سه‌چهارم کادر را در و دیوارها اشغال می‌کنند. چرا؟ اهمیت این در و دیوارها و اشیا در چیست؟ نمی‌فهمیم. و دیالوگ‌های بی‌معنا درباره‌ی در شکسته و تعمیر آن و سرقت ادامه می‌یابد\n\n \n\n \n\nباز تا آخر اهمیت این درِ شکسته و دیالوگ‌ها در پرده ابهام می‌ماند. کسی در کادر نیست و دوربین همان‌جا خشک شده. چرا نزدیک نمی‌شود؟ تمام فیلم این مشکل دوربین بی‌تحرک را دارد و نماهای لانگ‌شات و مدیوم لانگ فاقد حس و انرژی، که جز کسالت و درگیرنشدن با سوژه کارکردی ندارد. تا سکته‌ زن و چند نمای مدیوم از آن دو و دوربین روی دست بی‌معنا ـ خارج از لحن فیلم ـ از راهرو تا آشپزخانه. این نماها بی جهت ماکسیمال‌اند با جزئیات اضافی. تا ورود شخصیت بی‌وجه و اضافی دختر و جمله‌ی «من از بچگی به عشق‌بازی‌های شما گوش می‌دادم». حتما باید با این جمله قانع شویم که این دو بالاخره اگر نه اکنون، ‌در گذشته عاشق هم بوده‌اند. اما نه در حال، نه در گذشته چیزی، نشانه‌ای از این عشق نمی‌بینیم؛ حال آن‌که لحظه‌های بسیاری در فیلم وجود دارد که می‌شد لحظات کشش این زوج را و رابطه عاشقانه‌شان را به نرمی نشان داد، که نیست.\n\n \n\nمثلا لحظاتی که مرد، زن را بلند می‌کند ـ از تخت یا زمین یا...ـ و روی صندلی چرخدار می‌گذارد، اما نه نگاهی عاشقانه‌ای داریم، نه حرکت دستی، لمسی و بوسه‌ای. فقط رفع تکلیف داریم. گویی پرستاری آمده و بی‌هیچ حسی و عاطفه‌ای از زن نگهداری می‌کند، نه تیمارداری عاشقی از معشوقی. گاهی حتی عصبانیت و خشونت داریم به جای پرستاری. صحنه‌ای که زن از‌تخت‌افتاده را به یاد بیاورید. مرد وارد اتاق می‌شود و اعتراضی می‌کند که چرا افتاده و لامپ چراغ را شکسته؟ یا صحنه بدتر جایی که مرد بعد از وخیم‌ترشدن حال زن به او آب می‌دهد و بعد از مقاومت زن، عصبانی شده، به او سیلی می‌زند. این یعنی عشق؟\n\n \n\nعشق دروغین مرد در صحنه‌ی کابوس او دیگر کاملا لو می‌رود. مرد در حال مسواک‌زدن صدای زنگ در را می‌شنود. در را باز می‌کند. به راهرو می‌رود. کسی آنجا نیست. آب توی راهرو ریخته و پای مرد در آب فرو می‌رود و دست پیرزنی جلوی دهان او را محکم می‌گیرد و مرد با فریادی ترسناک از خواب برمی‌خیزد. این عشق است یا نفرت؟ ناخودآگاه مرد چنین تصویر هولناکی از زن دارد». این کابوس تمام فیلم را زیر سؤال نمی‌برد؟ بگذریم که پرداخت صحنه در ابتدا به‌گونه‌ای است که می‌پنداریم daydream مرد است و بعد می‌فهمیم کابوس اوست. این هم مشکل دکوپاژ و تدوین است، یا مشکل مدرنیسم ادایی.\n\n \n\nتنها دو بار مرد دست زن را نوازش می‌کند اما آن هم بی‌حس و مکانیکی. یک‌بار هم از لحظه‌ای شاد حرف می‌زند که روی پل آوینیون پاریس رقصیده‌اند و زن با لکنت به سختی تکرارمی‌کند: آوینیون، رقص. حالت زن و تته‌پته‌کردنش، چنان رقت‌انگیز است که به جای تحسین عشق و شادیف بن‌بست رابطه را می‌نماید و پیروزی بیماری و پیری را بر زندگی و شادمانی.\n\n \n\nبار دوم نیز که مرد دست زن را نوازش می‌کند ـ باز فاقد عاطفه ـ قبل از کشتن اوست. پس عشق کجاست؟ یا کجا بوده؟ و آیا بوده؟ صحنه ورق‌زدن آلبوم خانوادگی نیز مبری از عشق است. مرد کمی دلخور که میز غذا راترک کرده و زن بی‌حس آلبوم را ورق می‌زند و نگاهی سطحی و بی‌مکث روی عکس‌ها می‌اندازد و می‌گوید: چه زندگی درازی.\n\n \n\nو اما کبوتر: دوبار کبوتر وارد خانه می‌شود. بار اول مرد پنجره را باز می‌کند که او برود. بار دوم بعد از کشتن زن، کبوتر را با پتو به دام می‌اندازد و او را بغل کرده و از روی پتو نوازش می‌کند ـ کاری که هرگز با زنش نکرده ـ اما این نوازش هم بیشتر شبیه کشتن است. کبوتر آن زیر خفه نمی‌شود؟ و در نامه می‌نویسد که او را آزاد کرده؛ یعنی کشته؟ نامه‌نویسی پایانی برای کیست؟\n\n \n\nموسیقی نیز که می‌توانست کمک کند، کارکردی ندارد. حتی باور نمی‌کیم این زوج موزیسین بوده‌اند. کتاب‌ها هم که دکورند. همه خانه و اشیا دکورند و چیزی جان نگرفته و تاکیدهای لانگ‌شات‌ها ـ بر در و دیوار و اشیا بی‌اثر است و کسل‌کننده.\n\n \n\nنه خانه مهم است نه اشیا. وقتی آنها مهم می‌شوند که خاطراتی دیدنی وحس‌کردنی از آنها باشد، که نیست. پس تمام نماهای طولانی لانگ‌شات در فیلم بی‌معنا می‌شود و متفاوت نمایی سطحی.\n\n \n\nلحن فیلم، رئالیستی است اما در جاهایی لحن تغییر می‌کند. کابوس مرد یا صحنه‌ی ماقبل آخر به کل سوررئال است اما سوررئالی گنگ و عقیم. مرد بعد از کشتن زن و چسب‌زدن درها، و تکه‌تکه‌کردن گل‌ها، دراز می‌کشد و بلند می‌شود و با زن از خانه خارج می‌شود. مرد خودکشی کرده؟ جسد کجاست؟ چرا نمی‌بینیم. مینی‌مال! یا خدا.\n\n \n\nاز صحنه آخر و ورود دختر و لانگ‌شات‌ها از در و دیوار و اشیا و خانه بگذریم، که نچسب و بی‌معناست و ادای خود را درآوردن. تمهیدی از سر ناتوانی و تقلیدی از فرم معیوب فیلم.\n\n \n\nفضای مرده با نماهای متعدد و مکث زیاد روی تابلوهای امپرسیونیستی از طبیعت نیز بی‌رابطه است. و از اثر خارج می‌ایستد. معلوم نیست این نماها ـ که تابلوهای روی دیوارهایند ـ از نگاه کیست؟\n\n \n\nمرد را در لانگ‌شات از لای در می‌بینیم که دارد روزنامه می‌خواند. معنی این تابلوها چیست؟ امپرسیونیسم، زیبایی است؟ گویا فیلم سرد است و آرام و محزون و رئالیست! به نظرم فیلم نه سرد است نه گرم نه محزون. لحن ندارد. برای پرهیز از برانگیختن احساسات و عواطف به دام بی‌حسی و بی‌رنگی می‌رسد. فیلمساز روشنفکر ما عشق نمی فهمد و برای فرار از ملودرام، ضدحس ـ ضدهنر ـ می‌شود. عشق را با شاهکار آخر برگمان -سارا باند-مقایسه کنید ، فرق بدل و اصل آشکار می شود. در هنر ـ و سینما ـ فکر از پس حس می‌آید و عقل از پس دل، نه از پیش آن.\n\n
اینجا یک سری آدمهای احمق و بی شعور پیدا میشن که زیر هر فیلمی تا میای دو کلمه راجع بهش بخونی کلا فیلم و اسپویل میکنن میره .البته با عرض معذرت از دوستانی که در ابتدا تذکر میدن که نظر هاوی اسپویل هست..\nاما بعضی ها ببسم الله رو که میگن مینویسن اخرش که اینجوری شد . اون مرد .. اون فلان شدووو... واقع نشون میدن انسانهای احمق و بی شعوری هستند . مخاطب رو از لذت دیدن یه فیلمی که دیگه هیچوقت در تاریخ تکرار نخواهد شد محروم میکنند...\nلطفا رعایت کنید\n
با سلام! # اسپویل ! #\n\nفیلم ع/شق شروعش که پایان را به شما لو میدهد شاید کمی تکراری باشد, اما حتی اگر این روش شروع برای فیلم تکراری باشد هم اینجا کاملا بجا استفاده شده, مثلا بالافاصله بعد از اینکه ما یک جس/د پیر زن میبینیم واژه عش/ق که اسم فیلم است نمایان میشود. این به نوع خود ترکیب جالبی است.\nفیلم روند ک/ندی بعد از شروع به خود میگیرد و شاید به عقیده خیلی ها خسته کننده نیز باشد اما این فقط برای این است بیننده بتواند کاملا زندگی و رابطه پیر مرد و پیر زن را درک کند و مهم تر از آن حس کند تا جرجز در اواخر فیلم انجام میدهد برا بیننده غیر عادی و دور از عقل نیاید. هانکه کاری با فیلم میکند که این کار در آخر فیلم بشدت منطقی می آید حتی اگر فیلم را خیلی خوب تماشا کنید و تک تک ثانیه های فیلم را درک کنید بعد از لحظه بگویید : من هم بودم این کار را میکردم یعنی تمام آن برداشت های بلند و نورپردازی خشک و رنگ ها که مثلا در خانه جرجز و آنه رنگ ها یا خاکستری هستند یا رنگ استفراغ, یعنی رنگی که آرام آرام ازدواج جرجز و آنه به خود جذب کرد و بدون موسیقی بودن (که معمولا فیلمهای هانکه به گفته خودش چون زندگی واقعی را به تصویر میکشد و چون در زندگی واقعی موسیقی بیرونی پخش نمیشود موسیقی بیرونی ندارد. یعنی یا اگر موسیقی بخواهد وارد فیلم کند باید منبع آن موسیقی در فیلم دیده شود. همانطور که در دقیقه 50 فیلم موسیقی که در فیلم هست از پیانویی که آن مرد جوان مینوازد سرچشمه میگیرد, و چند موسیقی بعدی که داخل فیلم میشنویم نیز همینطور.) و لباس ها (مخصوصا لباس های جر/جز و آنه) که اکثرا سیاه و خاکستری هستند حتی در بعضی از قسمت های فیلم احساس کردم که در حال تماشای یک فیلم سیاه سفید هستم. برای این است که بتوانیم تصمیم جرجز را درک بکنیم که بنظر من چون درک میکنیم و این تصمیم را میفهمیم و پایان فیلم به نظرم با مرگ جرجز بود.\nاین اثر توانسته موفقیت های بزرگی از جمله برنده جایزه های بهترین فیلم غیر انگلی/سی زبان اس/کار , بهترین فیلم غیر انگلی/سی زبان بفتا , نخل طلای ک/ن و ... بشه.\nاین برداشت کلی من از فیلم بود... ناگفته نماند سکانس مورد علاقه ام از فیلم سکانسی بود که جرجز سعی داشت به آنه غذا بدهد که سکانس شاهکاری بود. (هم سکان/سی که آنه از جرجز سیلی میخورد و هم سکانس غذا دادن جرجز به آنه قبل از آن) و به نظرم عش/ق جرجز تسلیم رنجی میشه که داره از بیماری آنه میکشه. که بع نظر من رنج/ی که جرجز میکشه حتی شدید تر از رنج/ی است که آنه میک/شد..!\nفیلم کاملا منو جذب کرد. پیشنهاد میکنم تماشا کنید. 9 از 10
لو رفتن داستان فیلم. اول بگم که کسی که دوست نداره داستان فیلم لو بره براش نباید بیاد کامنت بخونه میتونه از امتیاز فیلم استفاده کنه.\nفیلم یک تصویر خیلی واقعی از آنچه در سالمندی اتفاق خواهد افتاد نمایش داد. از این نظر خوب فیلم خیلی خوبی بود ولی اسم عشق نمیشه روی فیلم گذاشت ربطی به عشق نداشت. عشق واقعی این شکلی نمود پیدا میکنه که طرف انجام کارهای بیمارش رو دوست داشته باشه. اصلا خسته نمیشه. هر ساعت شب بیدار میشه میبینه مریضش بیداره دلش براش بره. دوست داشته باشه مریضش بیدار باشه نه با مسکن خوابیده باشه. حتی زمانی که مریضش 24 خوابه و دیگه اصلن بود و نبودش فرقی نداره باز هم بخواد عزیزش فقط باشه حتی خواب. این عشقه. بر اساس تجربه ی شخصیم گفتم\n
دوستان میشه خواهشا قبل از اینکه کل داستان فیلمو توی یه جمله لو بدید، یه اخطاری بدید که آدم نخونه؟ خیلی ها مثل من قبل از دیدن فیلم نظرات بقیه رو میخونن که از کیفیت و ساخت فیلم اطلاع پیدا کنن، نه اینکه آخر فیلمو بفهمن :|
من خیلی از فیلمهای هانکه خوشم میاد ولی صادقانه بگم بنظرم این فیلم در حد بقیه کارای هانکه نبود. حداقل بنظر من انتظار تماشاگر از هانکه بیشتر از این فیلمه
عشق فیلمی با لحنی ارام ولی به شدت کوبندست...\nبه طرز عجیبی مخاطب رو جذب میکنه و لذت خاصی داره...\nشاهکار نیست اما عمیق و قویه...\nبه سینمای هانکه، شدیدا علاقمند شدم...
با احترام به نظر همه کاربران عزیز میشه یه نفر توضیح بده عشق در کجای این فیلم حضور داشت؟ من که هر چه قدر سعی کردم چیزی از عشق ندیدم یا حتما من معنی عشقو نمیدونم عشق یعنی اگه زنت مریض شد بهش برسی اخرسرم بکشیش تا راحت بشه؟؟؟ این عشق افلاطونیه یا بوگارتی؟؟ فیلمی به شدت خسته کننده از فیلمسازی اندیشمند که با پنهان و روبان سفید خیلی ازش انتظار میرفت ولی مشخصه که کارگردان بر خلاف خوب نشون دادن عوامل خشونت و خود خشونت و ترس و دلهره در نشان دادن عشق به هیچ وجه نتونسته خوب عمل کنه فیلمی ساخته که بعد از پایانش ادم فکر میکنه هدف کارگردان از ساخت این فیلم اونم به اسم عشق و هدف تماشاگر از دیدن این فیلم دو ساعته چی بوده؟؟؟؟ استقبال منتقدین هم طبیعیه چون اروپایی ها از دیدن چیزهای غیر متعارف استقبال میکنن برای مثال فیلمی مثل درخت زندگی که در یک کلام یک داستان غیر متعارف رو بازگو میکنه اصلا در امریکا دیده نشد ولی همین فیلم در کن به به و چه چه راه انداخت یا فیلم مزخرف و سادوماسوزیختی به نام ضد مسیح یا دجال با بازی شارلوت گینزبورگ جایزه بهترین بازیگرزن رو از کن برد من نمیدونم بریدن رحم با قیچی هنر سینماست ایا هنر سینما در بازی های مریل استریپه یا شارلوت گینزبورگ؟؟ حالا تعجب اصلی اینجاست همچین فیلم مزخرفی چطور تونست اسکار بگیره جایزه ای که قبلا به فیلم های بزرگی مثل دریای درون و راز چشمهایشان و زندگی دیگران تعلق گرفته بود
از هیتلر پرسیدند :\nچرا از میان جنگ و عشق ٬ \nجنگ رابرگزیدی ؟\nپاسخ داد :\nدرجنگ \nیا زنده می مانی یا می میری!\nاما در عشق\nروزی هزار بارمی میری و زنده می شوی...
فیلم های منتخب میشل هانکه\n\nناگهان بالتازار (برسُن)\nلانسلو دولاک (برسن)\nآینه (تارکوفسکی)\nسالو (پازولینی)\nملک الموت (بونوئل)\nجویندگان طلا (چاپلین)\nروانی (هیچکاک)\nزنی تحت تاثیر (کاساوتیس)\nآلمان، سال صفر (روسلینی)\nکسوف (آنتونیونی)
همه معنویان از زمان کنفوسیوس که به یک معنا یک معنوی سکولار بود، یعنی به هیچ امر ماورائی اعتقاد نداشت ،تا زمان تامس مرتن و سیمون وی و زمان ما، همه معنویان جهان گفته‌اند که آرامش در عشق‌دهنده به دیگران پدید می‌آید. \n\nعشق‌دهنده را من به این معنا بر دهنده بودن آن تأکید می‌کنم، چون ما چند مقوله دیگر نزدیک به عشق را هم داریم که معمولاً عشق تلقی می‌کنیم. مخصوصاً یک نوع عشق که شاه‌پر عشقهای گیرنده است یعنی عشق اروتیک (erotica).\n\nیونانیان قدیم سه نوع پدیده مربوط به عشق را که به هم نزدیک بودند، از هم تفکیک می‌کردند: یک نوع عشق، که ما به آرمانها داریم مثل عشق به عدالت یا عشق به حقیقت و غیره؛ این عشق به آرمانها را که آثار و نتایج مثبت در روان ما دارد به فیلیا (philia) تعبیر می‌کردند.\nاین نوع عشق کم یا بیش در همه آدمیان وجود دارد، البته اینکه چه چیزی برای من آرمان تلقی شود و یا به آن عشق بورزم و چه چیزی برای شما، بستگی به عوامل پنجگانه‌ای دارد [این عوامل پنجگانه در قسمت پرسش و پاسخ در جواب پرسش دوم مطرح شده‌اند. ویراستار] که این نوع عشق را متأثر می‌کند، ولی با این حال می‌توان گفت که عشق به آرمانها تقریباً در همه انسانها مشترک است. یک نوع عشق دیگری داریم که از آن به عشق گیرنده یا اروس (eros) تعبیر می‌کنند. عشق گیرنده، عشقی است که در آن عاشق، عاشق معشوق است برای اینکه چیزی از معشوق دریافت می‌کند و چون مثال بارز اینگونه عشق، عشقی است که میل جنسی در آن سیطره دارد، به آن عشق اروتیک می‌گویند. در اینگونه عشق‌ها من عاشق معشوق هستم زیرا می‌توانم نوعی کامجویی و بهره‌وری از معشوق داشته باشم؛ در واقع من عاشق معشوق نیستم، عاشق چیزی‌ام که می‌توانم از معشوق بدست آورم و چون آن چیز را فقط در او می‌بینم به اشتباه فکر می‌کنم که عاشق او هستم. ولی نکته‌ای که می‌خواهم بگویم این است که با وجود اینکه این عشق از لحاظ اخلاقی به هیچ وجه مذموم و ناپسند نیست و جزء ساختار وجودی هر انسانی است، ولی آرامش‌آور نیست. یک نوع عشق سومی نیز وجود دارد که آن محل سخن بنده است و آن عشق‌دهنده یا به تعبیر یونانیان عشق آگاپئیک (agape) است.\n\nعشق‌دهنده در این معنا، به چیزی اطلاق می‌شود که در آن من می‌خواهم از قِبل من، چیزی به معشوق برسد و دیدی که به معشوق دارم دیدی هدف‌گونه است نه وسیله‌گونه. معشوق وسیله‌ای نیست برای رسیدن به هدف من، بلکه خود هدف است. به تعبیر دیگر انسان مقابل خود را به دیدی بنگریم که حق اخلاقی دارد چیزی از من دریافت کند، ولو اینکه حقِ حقوقی نداشته باشد. این نوع عشق، آرامش‌آور است. اما همانطور که قبلاً عرض کردم نه عشق به آرمانها و نه عشق گیرنده هیچ کدام ذم اخلاقی ندارند، اما آرامش‌آور نیستند. این عشق (عشق دهنده) همواره باعث می‌شود که من در ارتباط با دیگران سه چیز را در نظر بگیرم: اولاً با دیگران عادلانه رفتار کنم، دوماً به دیگران احسان کنم (همانطور که می‌دانید در عادلانه رفتار کردن، من حق شما را به شما می‌دهم ولی در مورد احسان کردن من چیزی فراتر از حق‌تان را به شما می‌دهم و در واقع چیزی از حق خودم را به شما می‌دهم.) و سوماً در مورد شما، به مصالح و مفاسد‌تان فکر می‌کنم نه به خوش‌آیند یا بدآیند‌تان.\n\nبه عنوان مثال وقتی فرزندتان کارنامه پر از نمرات تجدیدی به شما می‌دهد و شما به او پرخاش می‌کنید، او به شما می‌گوید چرا به پسر همسایه پرخاش نمی‌کنید چون او هم تجدید آورده است، شما به او می‌‌گویید چون من او را دوست ندارم و چون مصلحت و مفسده او برای من مهم نیست به او پرخاش نمی‌کنم و اینکه من به تو پرخاش می‌کنم بخاطر محبتی است که من به تو دارم. این چیزی که حضرت مسیح از آن به عنوان خشونت عشق یاد می‌کرد و اینکه عشق خشن است زیرا که به خوش‌آیند و بدآیند توجه ندارد و تنها به مصلحت و مفسده هر امری در مورد معشوق نظر دارد. [برای مطالعه بیشتر در مورد خشونت عشق می‌توانید به مقاله خشونت عشق، خشونت نفرت اثر همین سخنران، چاپ شده در شماره سوم مجله مدرسه در اردیبهشت 1385رجوع کنید. ویراستار] بچه‌دزدی که قصد فریب کودک شما را دارد به خوش‌آیند فرزند شما فکر می‌کند نه به مصلحتش و به عنوان مثال به او شکلات یا کتاب می‌دهد، اما شما شکلات یا کتاب را از بچه گرفته و از او دور می‌کنید؛ اگر کودک در عالَم کودکی بخواهد در مورد رفتار شما قضاوت کند، می‌گوید که بچه‌دزد من را بیشتر دوست دارد. اما ما می‌دانیم که این طور نیست و در واقع پدر و مادر هستند که فرزند خود را دوست دارند.\n\nهمه کسانی که قصد سود‌جویی از شما را دارند و یا عشق گیرنده نسبت به شما دارند، به خوش‌آیند شما فکر می‌کنند. اما کسانی که به شما عشق agape دارند همواره به مصلحتتان فکر می‌کنند و اگر دید شما نسبت به آنها دید خامی باشد غالباً از آنها ناراحت می‌شوید. معنویان جهان اعتقاد دارند که این نوع عشق یعنی عشق‌دهنده با ویژگیهایی که برای آن ذکر شد آرامش‌زا است؛ درست بر خلاف عشق گیرنده که آرامش‌زداست. و می‌توان گفت که فرقِ فارق این دو نوع عشق دقیقاً در همین آرامش‌زایی و آرامش‌‍زدایی است. شما هر وقت عشقی داشتید که در آن به اضطراب افتادید، بدانید که چیزی از معشوق می‌خواسته‌اید؛ اما اگر بنا بر دادن چیزی به معشوق باشد، هیچ‌گاه اضطراب در کار نیست\n\nمصطفی ملکیان\n
خیلی مخاطب رو خسته میکنه \nبه نظرم داستان خوبی داشت ولی اگه زمانش کمتر بود بهتر میشد مخاطب رو جذب کنه
با تمام احترامی که برای هانکه و روبان سفیدش دارم باید بگم این فیلم اونجور که باید و شاید منو نگرفت. شاید دلیلش مقایسه این فیلم با یکی از شاهکارهای استاد فیلمسازی جهان برگمانه. برگمان بعد از جندین سال فیلمسازی که هر کسی ممکنه فکر کنه دیگه دورانش تموم شده در سال 2003 آخرین فیلمشو (saraband) میسازه که در مورد عشق و مرگه. که فکر میکنم یک کلاس درس عالی برای کارگردانان جوان و بزرگه ولی این فیلم هم بسیار زیاد ارزش دیدن داره و پیشنهاد میکنم ببینین.
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه