داستان سریال درباره پزشک زنی به نام «زو هارت» است که در نیویورک زندگی میکند. او پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه در رشته پزشکی، تصمیم میگیرد جا پای پدر خود بگذارد و به یک جراح قلب و سینه تبدیل شود. اما زمانی که تمام رویاهایش از هم میپاشد، تصمیم میگیرد پیشنهاد یک غریبه را قبول کند. آن شخص دکتر «هارلی والکس» است، که قرار است با او در شهر کوچک ساحلی در آلاباما کار کند...
داستان فیلم در مورد دوستانی است که در دوران دبیرستان با یکدیگر همکلاس بوده اند و حالا میخواهند شبی را همانند دوران دبیرستان گذران کنند اما انها متوجه می شوند که هنوز در بعضی موارد هنوز بزرگ نشده اند …
با زیرنویس چسبیده
فیلم جان عزیز داستان عاشقانه ایست درباره یک سرباز جنگی بنام جان تایری (چنینگ تیتام) که عاشق یک دختر دانشجو آرمانگرا بنام ساوانا کارتس ( آماندا سیفیرد) می شود ، عشقی که با اولین نگاه و هنگامیکه جان در مرخصی سربازی است شکل می گیرد، در ساحل دریا و پس اینکه جان با یک شیرجه از بالای اسکله کیف در حال غرق شدن ساوانا را بیرون می آورد این رابطه آغاز می شود و پس از آن ۷ سال با عشق و نامه های عاشقانه سپری می شود اما …
داستان سریال درباره زنی است به نام "آلیشیا فلاریک" که همسر سیاستمداریست که به دلیل ارتباط نامشروع و سوء استفاده از مقام دولتی به زندان می افتد."آلیشیا" که سالهاست بعد از ازدواج فعالیت حقوقی نداشته به دلیل مشکلات مالی بعد از حدود ده سال دوباره شغل وکالت را در یک شرکت حقوقی پی میگیرد. او که سالهاست که از وکالت فاصله گرفته و به بزرگ کردن فرزندان وزندگی به عنوان یک زن خانه دار خو گرفته، در محیط کار با استقبال گرمیمواجه نمی شود، از طرفی باید صحبتهای در گوشی همکاران را در مورد شوهر خودکه یکی از سیستمداران بزرگ شهر بود ولی امروز مایه خجالت "آلیشیا" وفرزندانش شده را تحمل کند. تصویری که از "آلیشیا" با بازی فوق العاده"جولیانا مارگیولس" داده می شود ، نه شبیه همسری به مانند "هیلاریکلینتون" است که در دوران اتهامات شدید و شکننده به شوهرش همچون صخره ایدر مقابل همه اتهامات به نفع شوهرش مقاومت کرد و نه همسری که شوهر خود راکاملا به فراموشی بسپارد و زندگی تازه ای را شروع کند...
پسر تازه وارد به شهر یک گروه موسیقی را تشکیل می دهد. آنها با کمک هم به رویاهای خود دست پیدا کرده و با بزرگان دنیای موسیقی رقابت می کنند...
با زیرنویس چسبیده
بث یک حافظ منابع طبیعی است که به دنبال یه کار خوب و دوستان خوب و یه پسر خوب میگرده تا اوقاتش را بگذرونه ….
"زوئی" دختر خانواده "گری استون" از ساکنان سیاره "کاپریکا" تنها شخصی از افراد خانواده است که به خدای یکتا اعتقاد دارد. او تصمیم دارد که به همراه همکلاسی هایش "لیسی" و "بن" به سرزمین "جمنون" فرار کند و فکر میکند که زندگی جدیدی در آنجا در انتظار اوست. او دختر بسیار باهوشی است و توانسته شبیه یا آواتار خود را بسازد. او آواتار خود را در کلوپ مجازی رها میکند و همراه دوستانش سوار قطار هوایی که به سمت "جمنون" میرود میشود. البته "لیسی" به همراه آنها نمیرود. "بن" طی یک ماجرای تروریستی قطار را منفجر میکند و "زویی" و جمعی از مردم در این حادثه تروریستی کشته میشوند. "لیسی" تنها کسی است که در مورد آواتار "زوئی" میداند. او از عینک دنیای مجازی استفاده میکند و به دیدار آواتار "زویی" میرود. آقای "گری استون" ، پدر "زویی" که یک مهندس روباتیک است به این ماجرا پی میبرد و "لیسی" را وادار میکند که او را پیش آواتار "زوئی" ببرد.
با زیرنویس چسبیده
یک راننده جوان بنام «اسپید ریسر» آرزو دارد که با کمک خانواده اش و همینطور اتومبیل پیشرفته اش، قهرمان دنیای مسابقات اتومبیل رانی بشود...
قرار است مراسم جشن سالمندی دونا بهترین شب زندگی او باشد، اگرچه یک قاتل سادیسمی از گذشته او نقشه های متفاوتی برای او و دوستانش دارد...
الکس فلچر که بیست سال پیش خواننده موفق یک گروه موسیقی پاپ بوده، اکنون محبوبیت سابق را ندارد. در ادامه کریس، مدیر برنامه های او به وی خبر می دهد که یک خواننده جوان و پرطرفدار پیشنهاد داده که الکس در آلبوم بعدیش با او همکاری کند اما به شرطی که الکس بتواند تا هفته آینده یک ترانه برای این آلبوم بنویسد...