یک هنرمند مانگا ناامید که از دو خواهر و برادر جوانش خواسته شده است، با دستیار هنری جدیدی آشنا می شود. اما ورود او فقط یک گام کوچک نیست، بلکه یک جهش بزرگ است... از زمانی که پدر و مادرش مردند، هنرمند مانگا ایچیرو به سختی از کنارش گذشت و مجبور شد از دو خواهر و برادر کوچکترش فقط در مدرسه راهنمایی حمایت کند. او حتی زمانی برای یادگیری نحوه استفاده از رایانه ندارد، که او را مجبور می کند به کشتی گرفتن با قلم و کاغذ ادامه دهد. هنگامی که دستیاران هنری او برای اعتصاب خود دست از کار کشیدند، علاوه بر تقلب در ضرب الاجل ها، خانواده و ترس دائمی از دست دادن شغلش، ایچیرو احساس می کند که نزدیک به یک فروپاشی کامل است. اما پس از آن یک دستیار جدید وارد زندگی ایچیرو می شود و چشم انداز او بلافاصله شروع به روشن شدن می کند! او یک هنرمند باورنکردنی است، او همیشه به موقع کارش را تمام می کند، و زیباست. اما به نظر می رسد که او چیزهای زیادی در مورد او می داند و به زودی اعترافی می کند که ذهن ایچیرو را فراتر از محدوده زمین منحرف می کند…
"فانتزی بالا پسر با دختر ملاقات می کند" در دنیایی می گذرد که در آن زمین توسط دریای بزرگ برفی در حال بلعیده شدن است. Humaniy زندگی سختی را در بالای Tenmaku (یک بازی با کلمه در کلمه ژاپنی به معنی چادر) که از ریشه تا بالای درختان غول پیکر مداری امتداد دارد، به وجود می آورد. داستان حول محور کاینا، پسری که بالای تنماکو زندگی میکند، و لیلیها، شاهزاده خانم کشور کوچک آتلند در دریای بزرگ برفی است.
دختر دبیرستانی پسرانه تومو آیزاوا سرانجام موفق می شود به دوست دوران کودکی خود جون بگوید که او را دوست دارد. متأسفانه، اعتراف او درست بالای سر او می رود - او حتی تا دوران راهنمایی حتی متوجه دختر بودن او نمی شد، و حتی اکنون، جون هنوز او را یک برادر می داند! چگونه تومو چان می تواند او را در غیر این صورت متقاعد کند و قلب جون را به دست آورد؟