یک مرد که شغلش همراهی دیگران است، با عاشق شدن، زندگیاش پیچیدهتر میشود و به دنبال یافتن معنای واقعی خوشبختی میگردد.
قتلی ناخواسته توسط فرح که مجبور به فرار از کشورش شده و به طور غیرقانونی برای زنده ماندن با پسرش مبارزه می کند و طاهر لکسیز که در همان شب با او آشنا شده است، زندگی آنها را برای همیشه تغییر می دهد...
اوزگور یه پسر حدودا سی ساله است که باورش به دخترها و عشق رو از دست داده و دنبال روابط یکروزه است و درست مثل اسمش یک روح آزاد داره و همیشه دنبال هیجانه و یک جا بند نمیشه. تحصیلکرده و ثروتمند و خوشتیپه و انتخاب هاش همیشه از روی منطقه. مدیریت یک رستوران معروف در استانبول رو برعهده داره. از طرفی ازگی یک دختر زیبا و ساده و صمیمی حدودا سی ساله است که دوست داره یه زندگی ساده و بدون زرق و برق داشته باشه و سرش تو کار خودش باشه. ازگی در یک شهر کوچیک بزرگ شده و برای دانشگاه به استانبول اومده و دیگه برنگشته. اون سعی میکنه به همه ی اطرافیانش کمک کنه و طرفدار صداقته. در انتخاب هاش بیشتر از منطق با احساساتش حرکت میکنه…
اسمین و برادرش مراد که مشکل شنوایی دارد در بهزیستی بزرگ شده اند. بعد از 18 سالگی یاسمین با وجود قبولی در رشته حقوق برای جراحی برادرش مجبور به کار کردن میشود. او در یک شرکت تدارکات مشغول به کار است. جم ینیلمز دستیار مدیر اجرایی یک شرکت بزرگ میباشد که به دلیل اختلاف خانوادگی با برادرش آردا تنها زندگی میکند. یاسمین در پی پیدا کردن پول برای جراحی برادرش درگیر دردسرها و حوادثی ناگوار میشود. دست سرنوشت جم و یاسمن رو به یک سمت و سو میشکاند و…
زینب که با پشت سر گذاشتن دوستانش ، همه فامیلاش و زندگیش به دنبال عشقش ارتان به آمریکا فرار کرده ، به همراه نا امیدی ها و یک بچه به ترکیه برمیگرده . از طرف دیگر هم وقت اون رسیده که فاتح که برای تحصیل به آمریکا رفته بود با نا امیدی به ترکیه و به کنار خانوادش برگرده . این داستان این دو نفر رو با دو زندگی متفاوت در راه بازگشت به خانه کنار هم میاره و …
حنیفه از دانشکده بهداشت فارغ التحصیل شده و در بیمارستان شهر برای پرستار شدن شروع به کار کرده و به همراه خواهر متضاد خودش خدیجه ، در یک شهر محافظه کار در حال زندگی کردن هستند . هر اندازه که حنیفه خجالتی و درونگرا است خدیجه به همان اندازه شیطون ، حرف گوش نکن و خودسر است . در حالیکه حنیفه از روی عشقش به ادبیات به شکل پنهانی یک دفتر شعر به همراه دارد ، خدیجه در حد فراموش کردن همه آدم های اطرافش مجذوب آهنگ خواندن است . یک روز تارِک پسر قائم مقام جدید به مرکز شهر می آید و زندگی هر دو خواهر از آن روز به بعد به طور کلی عوض میشود …