بازسازی ترکی سریال بریتانیایی برنده جوایز The Split، که خانوادهای از خواهران را دنبال میکند که به عنوان وکیل طلاق کار میکنند، پس از بازگشت پدر جدا شدهشان به جمع، با گذشته آنها روبرو میشود.
کرم یک تاجر موفق و وارث یک خانواده شرابساز معتبر است. در حالی که در سفر به تاکستان خانواده اش در مونته نگرو است، با سودا، دانشجوی حقوق که به عنوان بخشی از برنامه اراسموس از مونته نگرو سفر می کند، ملاقات می کند. بلافاصله جرقه ای به وجود می آید و پس از یک روز رویایی که با هم در مونته نگرو گذرانده اند، آنها توافق می کنند که دقیقا یک سال بعد در همان مکان ملاقات کنند. اما سرنوشت مداخله می کند و آنها به طور غیرمنتظره ای نه در تاکستان های مونته نگرو، بلکه در استانبول به هم می پیوندند. سودا در حالی که به مادرش در محل کار به عنوان خدمتکار در خانه یک خانواده معتبر کمک می کند، از اینکه متوجه می شود برای کرم کار می کند شوکه می شود. اگرچه کرم از دیدن سودا که از چنین ریشه های فروتنی می آید شگفت زده می شود، اما احساسات او نسبت به او غیرقابل انکار است. متأسفانه خانواده کرمس با قضاوت او موافق نیستند و در نتیجه به اندازه عشق او درگیری ایجاد می شود. با این حال، این زوج برای غلبه بر مبارزات و اختلافات طبقاتی خود دست به هر کاری می زنند - هر کاری که عشق خود را بدون محدودیت زندگی کنند.
سننت که سال ها مورد آزار و اذیت همسرش قرار گرفته، بیمار می شود و در بیمارستان بستری می شود. در حالی که درمانش ادامه دارد، شماره وکیل زینب را روی پنجره بیمارستان می بیند و درخواست کمک می کند. سنت نامه ای به او می دهد تا بعد از مرگش باز کند. این نامه پسر بزرگ سنه، هلیل و زینب را به هم نزدیک می کند، اما باعث درگیری بین برادران نیز می شود. اگرچه هلیل و زینپ برای Cennet با هم می آیند، اما یک عاشقانه بین آنها آغاز می شود.
عذرا گونای یه وکیل طلاق موفقه که در استانبول، به همراه خواهرش صنم و مادرش که از سردمداران این شغله، به پرونده اشخاص با نفوذ و سرشناس رسیدگی میکنن. عذرا بعد فارغ التحصیلی با سرگن گونای که مثل خودش وکیل بوده ازدواج میکنه و صاحب سه بچه میشن. با وجود مسائلی که به اقتضای شغلش شاهد میشد و ضربه ای که از پدرش خورده بود، عذرا همیشه به مفهوم ازدواج کاملا متعهد بود ولی این تابلوی خانواده خوشبختی که برای خودش ساخته بود با خیانت شوهرش با خاک یکسان میشه…
دادستان ایلگاز و و وکیل جیلین در راه بررسی یک جنایت با هم آشنا میشن. این دو برای پیدا کردن قاتل مجبور میشن با هم هماهنگ بشن و همکاری کنن که این همکاری نقطه عطف زندگیشان میشه.
درستروزی که سودا چهره ی یک مارک تبلیغاتی انتخاب شده بود و در شرف رسیدن به رویای ستاره شدن و سر و سامون پیدا کردن زندگیش بود، با یه خبر متزلزل شد. برادرش توسط یه مافیای بی رحم با لقب سلیمان خلبان دستگیر شده بود و اگر پول جور نمیکرد کشته میشد. سودا ناچار میشه از کسیکه دیوانه وار عاشقش بود(اویگار ساریکایا) پول بخواد ولی با پیشنهادی غیرمنتظره رو به رو شد. سودا که چاره ی دیگه ای نداشت پول رو برمیداره و فرار میکنه ولی نمیتونه جایی برای رفتن پیدا کنه و فرارش به خونه ی علی هوروعلو ختم میشه. علی که خودش رو وقف خدا و مردم کرده بود به “حاج علی” معروف شده بود تنها هدفش در زندگی پیدا کردن برادر گمشده اش بود. علاقه ی سودا به علی باعث برملا شدن رازی خوفناک میشه که عشق سودا ولی علی رو تبدیل به عشقی غیرممکن میکنه…