دوستان چهل ساله؛ کورکماز و اسکندر. پسر اسکندر بر اثر تصادف جان خود را از دست می دهد. متهم پسر کورکماز متین است که 22 سال پیش از دست داده و سال ها به دنبال او بوده است. اکنون دو دوست روبروی هم قرار گرفته اند. یکی برای اینکه پسرش مرده و دیگری برای اینکه پسرش نمرده...
سیفی رئیس باتجربه پلیس و افسر تازه کار نوری پامیر شروع به بررسی پرونده یک کودک کشی در شهر می کنند. این پرونده آنها را به آقای عباس و دخترش دیلارا می رساند که از افراد شناخته شده در محافل آنها هستند.
“ییعیت”، مردی هست که از صفر به مقام بالایی رسیده، حرفش پیش هر کسی به جز قلبش خریدار داره و به عشق باور نداره؛ “اجلال” و “نور” دو زن هستند که به این مرد دل بستهاند. یکیشون مادرِ فرزندش هست که بعد از سالها از خوابی عمیق بیدار شده، اون یکی عاشقی مظلوم هست که درگیرِ جادوی عشقی ناگهانی شده. هر سهتای اینها در سایهی رازی بزرگ، زندانیان قفس عشق خواهند شد…
شخصی که الان پدربزرگ یک خانواده است قبلاً که تنها 7 سال داشت مجبور شده بود با خانواده اش از زمین هایشان بیرون بروند. حال که او پیر شده و پایش لب گور است، میخواهد قبل از اینکه بمیرد دوباره به آن زمین ها برگردد و...