آکادمی سحر و جادو آرنولد مدرسه ای برای نخبگان است... و ری وایت فقط پسر معمولی شماست. در واقع به نظر می رسد که او اصلاً در جادو مهارت خاصی ندارد و کمی کلوتز است. به همین دلیل است که او هیچ ربطی به این شایعه ندارد که یکی از جادوگران بزرگ، جادوگر یخی، یکی از اعضای کلاس ورودی است ... درست است؟
Rein یک هیولا رام کننده است که در کنار قهرمانان برای سرنگون کردن پادشاه شیطان می جنگد. اما یک روز رفقای او را بی فایده اعلام می کنند و از مهمانی بیرون می کنند و پس از آن تصمیم می گیرد زندگی بی دغدغه ای را به عنوان یک ماجراجو آغاز کند. در طول آزمونی که او باید برای تبدیل شدن به یک ماجراجو قبول شود، با دختری به نام کاناد برخورد می کند که مورد حمله یک هیولا قرار می گیرد. راین جان خود را به خطر می اندازد تا مطمئن شود که می تواند فرار کند، اما سپس هیولا را در یک ضربه به زمین می اندازد. معلوم می شود که کاناد از قبیله بی اندازه قدرتمند مردم گربه است، یکی از قوی ترین گونه ها! او مجذوب ترکیب استعداد و طبیعت لطیف او می شود و می پرسد: "آیا سعی می کنی مرا اهلی کنی؟" راین با قوی ترین دختر گوش گربه ای قرارداد می بندد و زندگی جدید خود را به عنوان یک ماجراجو آغاز می کند. قهرمانانی که او را از مهمانی بیرون کردند، و همچنین دیگر گونه های قوی تر، به قدرت او توجه می کنند.
میکو یه دانشآموز دبیرستانی عادیـه که بعد از زمانی که شروع به دیدن هیولاهای زشت و وحشتناک میکنه، زندگیش به کلی عوض میشه. با اینکه خیلی وحشت زده شده، اما سعی میکنه که به زندگی روزانهی خودش ادامه بده، اون وانمود میکنه متوجه چیزهای وحشتناکی که اطرافش داره اتفاق میفته، نیست. اون باید این ترس رو تحمل کنه تا خودش و دوستش هانا رو از خطرات حفظ کنه. حتی اگه به معنای روبهرو شدن با وحشتناکترین چیز ممکن باشه. با ترکیب کمدی و وحشت، میروکو-چان داستان دختری رو میگه که سعی میکنه با عادی رفتار کردن، در مقابل موجودات فراطبیعی ایستادگی کنه.
بالاخره بعد از سالها عشق ورزیدن یک طرفه، «نائویا موکای» با دوست دوران کودکیاش یعنی «ساکی ساکی» قرار میگذارد. با این وجود، در همان حین که خود را پایبند به این عشق میداند از سمت فردی دیگر یک اعتراف عشقی دریافت میکند و...
درحالی که نیمهشب مشغول قدمزنی بود صدایی اسرارآمیز توجه او را به خود جلب میکند و به سوی صدا روانه میشود. «آی اوتو»، دختری 14 ساله با دنبال کردنِ صدا یه تخممرغ پیدا میکنه. صدای موردنظر با لفظی مجابکننده خطاب به «آی» میگوید: «اگر خواهان تغییر آینده هستی، فقط کافیه همین الان تصمیم بگیری. حالا، به خودت باور داشته باش و اون تخممرغ رو بشکن.»
یونا پانزده ساله ترجیح می دهد در خانه بماند و با وسواس بازی VRMMO مورد علاقه اش را به انجام هر کار دیگری از جمله رفتن به مدرسه ترجیح دهد. وقتی یک بهروزرسانی عجیب و غریب جدید یک لباس خرس منحصربهفرد با تواناییهای فوقالعاده به او میدهد، یونا پاره میشود: لباس بهطور غیرقابل تحملی زیبا است، اما برای پوشیدن در بازی خجالتآور است. اما پس از آن او ناگهان خود را به دنیای بازی منتقل می کند، با هیولاها و جادوهای واقعی روبرو می شود و لباس خرس تبدیل به بهترین سلاح او می شود!
در سال 198 دوران خورشیدی در توکیو، آتش نشانی ویژه با پدیده ای به نام احتراق خود بخودی انسان مبارزه می کند، که در آن انسان ها به جهنم های زنده ای تبدیل می شوند که جهنمی خوانده می شوند. برخلاف جهنمی هایی که اولین نسل از موارد احتراق خودبخودی انسان هستند، نسل های بعدی توانایی دستکاری شعله ها را حین نگه داشتن فرم انسانی دارند. شینرا کاساکابه، جوانی که توانایی مشتعل کردن ارادی پاهایش دارد و ردپای شیطان نامیده می شود، به جوخه مبارزه با آتش 8 ملحق می شود که از دیگر افراد استفاده کننده از شعله ها تشکیل شده و تلاش می کنند تا هر جهنمی که با آن مواجه می شوند را خاموش کنند. فرق های جهنمی را ساخته، شیرا شروع به پرده برداشتن از حقیقت درباره آتش مرموزی می کند که باعث کشته شدن خانواده اش در 12 سال پیش شده.
میوکی شیروگانه که به خاطر این که بالاترین نمرات کشور رو داشته یه نابغه به حساب میاد، رئیس شورای دانش آموزی آکادمی شوچین میشه و در کنار معاون زیبا و ثروتمند، کاگویا شینومیا کار میکنه. دانش آموزای اطرافشون بهشون میگن که در کنار همدیگه به یه زوج رومانتیک خیلی خوب تبدیل میشن. با این حال، حقیقت اینه که بعد از این که مدت زیادی رو با هم گذروندن، واقعا به هم احساساتی پیدا کردن: ولی هیچکدومشون حاضر نمیشه اعتراف کنه. ولی چون پای غرورشون وسطه جفتشون هدفشون اینه که از زبون همدیگه احساساتشون رو بیرون بکشن. حالا مبارزه عاشقانه ـشون شروع میشه!
ریماروِ خروشان اسم خزندهای است که توسط ساتو میکامی 37 ساله پس از آنکه به دست یه دزد کشته شد و به دنیایی خیالی رفت تصرف شد. حال که از بند زندگی معمولی و یکنواخت پیشین خود رها شده است، ماجراجویی جدید او به عنوان یه خزنده با قابلیتهایی منحصر به فرد و در دنیایی خیالی شروع میشود.
آستر و یونو در بدو تولد در کلیسایی رها شدند و به شکل جدا نشدنی با هم رشد کردند. در روزگار کودکی آنها با یکدیگر عهدی بستند تا بر سر امپراتور جادوگران شدن رقابت کنند. هرچند، وقتی بزرگ شدند تفاوتی بین آنها آشکار شد. یونو نابغه نابغه ای در جادوگری با قدرت و تسلط بالا بود، درحالی که آستر به کلی نمیتوانست از جادو استفاده کند. ولی تلاش میکرد کمبود خود را با تمرین فیزیکی جبران کند. وقتی آنها در سن 15 سالگی گریمورشان را دریافت کردند، یونو کتابی شگفت انگیز با شبدر چهار برگ دریافت کرد (به اکثر مردم شبدر سه برگ میرسد)، درحالی که به آستر هیچ چیز نرسید. هرچند، وقتی یونو در خطر بود حقیقت در مورد قدرت آستر نمایان شد؛ به او یک گریمور با شبدر پنج پر رسید، یک “شبدر سیاه”! اکنون دو دوست پا در عرصه جهان میگذارند، هردو با هدفی یکسان!