تعدادی نامه مشکوک،شایعه،ترس و شک را بین ساکنان یک دهکده کوچک فرانسوی پخش می کند.ساکنان یکی پس از دیگری علیه یکدیگر شده و رازهایشان برملا می شود اما تنها رازی که هیچکس نمی تواند آن را فاش کند هویت نویسنده نامه هاست...
در سالهاى اوج جنگ جهانى اول ، زندانيانى از كشورهاى مختلف متفق در بازداشتگاهى آلمانى به اسارت در آمدهاند. بعد از اینکه چندین مورد فرار اتفاق می افتد، زندانی ها را به یک قلعه خوفناک منتقل می کنند که به نظر می رسد فرار از آن غیر ممکن باشد...
"اونوره پانیس" که در حال مرگ است، دوستان، همسر و پسر خود را کنارش دارد. او در مقابل دوستانش به کشیش اعتراف می کند. اما او نمی تواند خود را قانع کند تا به پسر خود بگوید که او پدر واقعی اش نیست...
« باب » ( بنكس ) و « جيل » ( بست ) « لارنس » زوجى انگليسى هستند كه تعطيلات را با دخترشان، « بتى » ( پيلبيم ) در سوييس مىگذرانند. « لويى برنار » ( فرهنه )، مردى فرانسوى كه با آنان دوست شده ناگهان به قتل مىرسد، اما پيش از مرگ رازى را فاش مىكند: نقشهى ترور يك ديپلمات كه به زيان دولت انگلستان خواهد بود.
سزار و پسرش ماریوس یک بار مشروب فروشی را در مارسی راه اندازی میکنند. ماریوس آرزو دارد پا به دریا گذاشته و سرزمین های ناشناخته را کشف کند، اما عشق او به دختری ساحل نشین بنام "فانی"، مانع رسیدن به آرزویش است...