"باب" گنگستری سالخورده و قماربازی حرفه ای تقریبا ورشکسته شده است.به همین دلیل تصمیم می گیرد به یک کازینو دستبرد بزند.همه چیز دقیقا طبق نقشه پیش می رود تا اینکه پلیس از نقشه او باخبر می شود.در این حین "باب" شروع به قمار می کند و...
یک سواره نظام متحدین برای نابودی یک مرکز ریلی به پشت خطوط متحدین فرستاده می شود. به همراه او دکتری فرستاده می شود که باعث اختلاف بین او و فرمانده می شود و...
خانم"آنا لنوونس" و پسرش "لوئیس" برای آموزش انگلیس به فرزندان خانواده سلطنتی به بانکوک می روند.وقتی خانه ای که به او قول داده اند حاضر نمی شود او تهدید به ترک کارش می کند اما او عاشق پادشاه می شود و ...
با زیرنویس چسبیده
كارآگاه خصوصى ، « مايك هامر » ( ميكر ) ، شبى در بزرگراهى به « كريستينا بيلى » ( ليچمن ) برمىخورد كه در حال دويدن است . « هامر » او را سوار مىكند ، اما خيلى زود جلوى اتوموبيلش را مىگيرند ، او را بىهوش مىكنند و « كريستينا » را مىكشند . « هامر » جان به در مىبرد و كنجكاوانه به تحقيق دربارهى ماجرا مىپردازد ...
"لارا مردیت" (ترنر) هنگامی که در یک مکان عمومی شلوغ دختر کوچولویش را گم میکند با "آنی جانسن" (مور ) رنگینپوست آشنا میشود. "آنی" مستخدمه "لارا" میشود و دختر کوچکش، "سارا جین" را نیز همراه میبرد. آنان سالها با هم زندگی میکنند و در این بین "لارا" موفق میشود به رویای بزرگش یعنی هنرپیشگی در سینما دست یابد. با این حال زندگی خصوصی او و دخترش، "سوزی" (دی) بر سر روابط عاشقانه با "استیو آرچر" (گاوین) روبه تیرگی میگذارد. در همین حال "آنی" نیز با "سارا جین" (کوهنر) که رنگینپوست بودن خود ناراضی است و میخواهد خود را همهجا سفیدپوست معرفی کند، مشکل دارد...
در قرن نوزدهم، شعبده بازی به نام “آلبرت امانوئل فوگلر” (فون سیدو) با گروهی سیار وارد شهر کوچکی در سوئد میشود که مردمش اعتقادی به جادو ندارند. گروه با راهنمائی “فوگلر” شروع به بازی با ذهنیت میزبانانشان میکنند و زندگی آرام و آسوده آنان را بر هم میزنند
فیلم در مورد زن و مردی است که عاشق همدیگر می شوند و قرار می گذارند که شش ماه بعد در مکانی مشخص یکدیگر را ملاقات کنند. اما آیا این اتفاق می افتد؟
آقای اولو (تاتی) برای تعطیلات کوتاهی به ساحل برتانی میرود و هرجا که پا میگذارد نظم صوری محیط را بر هم میزند...
یک آزمایش هسته ای در نیومکزیکو موجب می شود تا مورچه های معمولی جهش پیدا کرده و تبدیل به هیولاهایی آدمخوار شده و جان مردم شهر را به خطر بیاندازند...
یک پسربچه سگی زرد رنگ را به خانه شان می برد، سگ خانواده او را دوست دارد و خانواده اش هم عاشق این سگ می شوند. اما این علاقه تا کی ادامه خواهد داشت؟