پنج برخورد همزمان ـ اما با اختلاف ساعت طبيعي ميان کشورهاي مختلف ـ در پنج شهر دنيا ميان راننده هاي تاکسي و مسافران شان رخ مي دهد.
«نيک استايلز» (واشينگتن)، پليس تازه کار، قاتل روان پريشي به نام «ارل تالبوت بليک» (ليتگو) را دستگير مي کند و به سمت معاونت دادستان «پريسيلا بريملي» (واگنر) انتخاب مي شود. اما پس از چندي «بليک» از زندان فرار مي کند تا انتقامش را از «نيک» بگيرد.
با زیرنویس چسبیده
با دوبله فارسی
فرانسه، قرن هجدهم. شاهزاده ي خودخواهي تقاضاي کمک پيرزني را که در واقع جادوگر است رد مي کند و با طلسم او به هيولايي بد هيبت تبديل مي شود. سرانجام دختري به نام «بل»، با عشق خود طلسم را مي شکند و شاهزاده قامت انساني اش را باز مي يابد...
"تونی آرون" بازرسی که کار خود را رها کرده و به عنوان یک کارآگاه خصوصی مشغول بکار است، با استفاده از جعل روابط نامشروع، از آنها برای استفاده در پرونده طلاق موکلان خود استفاده می کند. او از طرفی با همسر خود درگیر است و...
پاول بلیک یک کشاورز 34 ساله است که زمانی در تیم فوتبال مدرسه اش یک ستاره بوده است. او بخاطر مرگ پدرش مجبور شد از میادین دور شود. اما حالا پس از 16 سال غیبت، او دوباره به عرصه فوتبال برگشته ...
«جک لوکاس» (بريجز) گوينده ي يک برنامه ي راديويي پس از آن که مي فهمد يکي از شنوندگان برنامه اش تحت تأثير حرف هاي او آدم کشته، کارش را رها مي کند و الکلي مي شود. شبي که «جک» قصد خودکشي دارد، مرد بي خانماني به نام «پري» (ويليامز) که قبلا استاد دانشگاه بوده، نجاتش مي دهد و مي گويد که مأموريت دارد «جام مقدس» را پيدا کند.
"الکساندر" که گزارشگر تلویزیون است چند روز را در شهری مرزی کار می کند،جائی که پناهنده های زیادی از آلبانی،ترکیه و کردستان را در خود جای داده است.در بین آنها متوجه پیرمردی می شود و تصور می کند او سیاستمدار مهم یونانی است که چند روز قبل ناپدید شده.در آتن او از همسر سیاستمدار می خواهد تا او را شناسایی کند و...
با زیرنویس چسبیده
داستان در مورد مادری تنها است که سعی دارد در سخت ترین شرایط پسرش را بزرگ کند. زمانی که مشخص می شود پسر او یک نابغه است، او تمام تلاشش را می کند تا همه جور امکانات را برای پیشرفت در اختیارش قرار دهد...
در اواسط قرن هفدهم، پدر لافورگ، كشيش ژزوئيت فرانسوي براي ترويج مسيحيت ميان سرخپوستان هورون، به همراه مرد جواني به نام "دانيل" و گروه كوچكي از سرخپوستان هورون كه چومينا رياست آن را به عهده دارد، به سوي محل سكونت قبايل هورون رهسپار مي شود. در ميان راه، "چومينا" روياي عجيبي مي بيند كه در آن كلاغ سياهي، چشمان او را از حدقه بيرون مي آورد. سرخپوستان كه از اين رويا وحشت كرده اند و از بهشتي كه پدر لافورگ براي آنها توصيف كرده، دلسرد مي شوند و او را تنها مي گذارند و به راه خود مي روند...