سیتا نوجوانی بود که شاهد مرگ والدینش بر اثر یک بمبگذاری انتحاری به نام دین شد. او پس از آن زندگی خود را وقف پیدا کردن شرورترین فرد کرد و تصمیم گرفت که وقتی آن فرد بمیرد، خودش را نیز با او دفن کند تا ثابت کند عذابی که دین برای قبر وعده میدهد وجود ندارد و بنابراین دین حقیقت ندارد. اما عواقب وخیمی برای کسانی که باور ندارند در انتظار است.
زوج جوان رارا و سوتان که پس از ماه عسل آماده شروع زندگی جدیدی هستند. رارا از پدر هلندی خود، ویلیام ساوندر، که عاشق اندونزی بود، یک مزارع چای بزرگ در جاوه مرکزی به ارث برده است.
گروهی از جوانان در روستایی دورافتاده با روح خبیث و انتقامجویی روبرو میشوند که قصد جان آنها را دارد.
یک کارآگاه مجبور میشود در حین تحقیق روی یک پرونده قتل زنجیرهای مرموز در مرز اندونزی و مالزی، با گذشته دردناک خود روبرو شود.
دهکده هنوز هم اسرار زیادی در خود پنهان کرده است. تکه به تکه از این اسرار فاش میشود، از جمله وحشتی که از ترسناکترین موجود، یعنی بادراووهی، نشأت میگیرد.
پسری به دنیا آمد که بیخبر از خانواده، مهر شیطان بر پیشانی او نقش بسته بود. گویی شیطان او را برای خود برگزیده بود و سرنوشتی هولناک در انتظار او بود.
آغاز زندگی مشترک آدیماس و آدلیا با چالشهای متعددی همراه است. این زوج جوان در کنار فراز و نشیبهای زندگی، لحظات شاد و خندهداری را نیز تجربه میکنند که به پویایی زندگی آنها میافزاید.
تروریسمی خونبار، واگنهای قطار سانگکارا را به ترتیب مورد حمله قرار داد و جان مسافران را در معرض خطر مرگ و زندگی قرار داد.
بیمو، کارمند دولت، به همراه همسر باردارش سریاتون، به روستایی دورافتاده در بورنئو میرود و پس از ورودشان، اتفاقات عجیبی در روستا رخ میدهد.
زنانی که تحت تأثیر خشونتهای خانوادگی و مشکلات اقتصادی قرار گرفته بود، به ناچار با همراهی سه نفر از دوستان خود، اقدام به سرقت از یک خانه عتیقهفروشی نمود.