در سال 1973 ، جایی در ویتنام سربازی آمریکایی سر به دیوانگی می سپرد و همرزمان خود را با گلوله هایش به قتل میرساند. بعد از آن، تنها کلماتی که این فرد به زبان می آورد “Banana Fish/ماهی موزی” می باشد. 12 سال می گذرد؛ پلیسان در نیویورک در حال انجام تحقیقات بر روی خودکشی هایی مرموز می باشند که مدرکی آنها را به سمت “آش لینکس” ، رهبر یک گروه خیابانی می کشاند. کسی که از قضا برادر آن فردی می باشد که در ویتنام دست به آن قتل عام سابق زده است.
اینویاشیکی خانواده داره، یه زن و دو تا بچه که هیچکدوم بهش اهمیتی نمیدن. وقتی میفهمه که فقط سه ماه دیگه زنده ست، متوجه میشه که جز سگش هیچکس براش ارزشی قائل نیست. چیزی از این نتیجه گیری نگذشته که توسط سقوط آدم فضایی ها کشته میشه. اونا دوباره به صورت یک ماشین میسازنش. حالا که دیگه انسان نیست زندگیش چه تغییری میکنه؟
داستان در جزیرهٔ هینوموتو واقع در شرق دور دنبال میشود جایی که انسانها خود را در قلعههایی به نام ایستگاهها مخفی کردهاند تا به وسیله آنها از خود در برابر حمله موجوداتی شبیه به زامبی، دارای قلبی از جنس آهن، که با عنوان «کابانه» شناخته میشوند، محافظت کنند. مردم این جزیره تنها بوسیلهٔ لوکوموتیوهای بزرگ و زرهی با نام هایاجیرو که با بخار کار میکنند، قادر به عبور و مرور بین این ایستگاهها هستند. ایکوما پسری جوان که در ایستگاه آراگانه زندگی میکند و به ساخت موتورهای آهنی و بخار مشغول است. او و بهترین دوستش تاکومی به منظور شکست کابانهها، موفق به توسعه سلاحی به نام «سورانوکی زتسو» میشوند و...
ساترو فوجینوما یک مانگاکای 29 ساله است که بعد از شروع به کار کردنش تلاش می کند تا اسمی در کند. ولی این تنها دغدغه ساترو در زندگی اش نبود او یک قابلیت فراطبیعی خاص هم دارد که به اجبار به زمان قبل از وقوع یک حادثه فاجعه آمیز یا مرگ فرستاده می شود تا آنقدر زمان را تکرار کند که از حادثه جلوگیری شود. یک روز او درگیر حادثه ای می شود که برای او به عنوان قاتل پاپوش درست می کنند. ساترو برای نجات قربانی ( مقتول ) خودش را به گذشته می فرستد و به زمانی می رسد که در مدرسه ابتدایی بوده درست یک ماه قبل از ناپدید شدن همکلاسیش ، کایو هینازوکی. ساترو حالا باید کایو را پیدا کند و راز ناپدید شدنش را کشف کند.
در یک روز تابستانی یک بمب در توکیو منفجر میشه که تروریست ها دو نوجوان هستند و خود را ” ابوالهول ” مینامند در حال حاضر آنها راه اندازی یک بازی بزرگ اند که شامل کل جمعیت ژاپن میشه...
داستان در مورد اعضاي واحد شماره 1 بخش تحقيقات جنايي از اداره ي امنيت عمومي و ماموريت هاي آنهاست. داستان زنان و مرداني که صرفنظر از تعبير شخصي خودشون از عدالت و قضاوت، انتخاب ديگه اي ندارند جز اينکه در اين سيستم کار کنند. اما عدالت حقيقي، چه چيزيه که اين افراد در نهايت بهش دست پيدا مي کنند؟
دولت ژاپن از لبه فروپاشی مالی توسط صندوق ثروت سلطنتی نجات یافت. با این حال، برای شهروندان آن، زندگی بهبود نیافته و بیکاری، جرم و جنایت، خودکشی و ناامیدی فراگیر است. کیمیمارو که پس از ناپدید شدن پدرش و مرگ مادرش توسط عمه مادری اش بزرگ شده است، یک دانشجوی بورسیهای است که تنها رویایش زندگی پایدار و عادی است. یک روز او با مردی ملاقات میکند که به او مبلغ بزرگی از پول را پیشنهاد میدهد اگر اجازه دهد “آینده” اش به عنوان ضمانت نگه داری شود. از آن به بعد سرنوشت او به طور رادیکال تغییر میکند زیرا وارد حوزهای مرموز به نام منطقه مالی میشود، جایی که باید در مسابقات هفتگی به نام “معاملات” رقابت کند تا پول خود را حفظ کند و از از دست دادن آینده خود جلوگیری کند.
هلسینگ، یک سازمان مخفی بریتانیا است که برای حفظ جان مردم از تهدیدات موجودات تاریکی مافوق طبیعی است. رهبر فعلی، "ایتیجرا وینگاتس هلسینگ" است که کنترل ارتش شخصی برای نابودی ارواح را دارد، اما با وجود سربازهای آموزش دیده اش در مقابل با اعتماد ترین نابودگر خون آشامش، مردی به نام الاد که خود یک خون آشام قدرتمند است. به همراه خدمتکار اسرار آمیزه اینتگرا و برده ی خون آشام آلو کارد، سراس ویکتوریا، سازمان نه تنها باید با غول ها و خون آشامهای همیشگی رو در رو شود بلکه با سازمانی مخفی از طرف واتیکان و میلینیوم (دوره هزار ساله) و در آخر با گروهی از انسان های دیوانه و مرموز که در جنگ 50 سال پیش بوجود امده اند نیز باید مقابله کند...
سال ۱۹۲۸ بعد از میلاد،نیویورک،آمریکا بعد از جنگ جهانی اقتصاد شکوفا شده و البته حضور چیزی تاریک تر و گناهکارانه تر خیلی بیشتر از گذشته احساس می شود،گناهکاران شیطانی.مجدلیه دستور تشکیل گروهی را می دهد تا این نیرو را نابود کنند دو تن از این گروه روزت کریستوفر و و دستیارس چورنو هستند. آنها هر دو عضو سازمانی این چنینی بوده اند هر چند هدف اصلی انان پیدا کردن برادر گمشده روزت،جوشو می باشد.
"فو" پیشخدمتی است که دو استاد شمشیر زنی "موگن" و "جین" را از اعدام نجات می دهد تا به او کمک کنند ساموراییِ که بوی گل آفتابگردان می دهد را پیدا کنند...