این فیلم به زندگی «کریستوفر مککندلس»، دانشجوی دانشگاه «اموری» که یک ورزشکار نیز هست میپردازد. «کریستوفر» پس از فارغ التحصیلی، تصمیم میگیرد تا همهی ۲۴ هزار دلار پساندازش را به موسسهی OXFAM (که یک نهاد خیریهی بینالمللی است) اهدا کند. او حتی کیف پولش را نیز از بین میبرد و به سمت آلاسکا سفری را آغاز میکند تا در دنیای وحشی و دور از تمدن زندگی کند. او همراه خود تنها یک دوربین و یک اسلحه شکاری میبرد. «کریستوفر» در طول سفر با آدمهایی مواجه میشود که قبل از برخورد با سختیها و مشکلات طبیعت وحشی، مسیر زندگی او را تغییر میدهند...
زیاد
خیلی کم
فیلم قشنگیه حتما ببینید
خیلی خیلی زیبا بود.
عالی بود از این سبک لذت میبرم تنها میون دشت و بیابون
بعضی کامنتا دوستان عجیبه نوشته بودن بعد از فیلم احساس خوبی بهشون دست داده! این فیلم پر از غم و اندوه بود ک اون پسر چقدر داشت درد میکشید برای فرار از چی گذاشت رفت حتی حاضر بود بمیره ولی برنگرده حس خوبی توش نبود .
---------شاهکار----------- بعد مدت ها یه فیلم دیدم که به جونم نشست و حالم عوض کرد........با این که فیلم با این دیالوگ که شادی تنها زمانی واقعی است که با کسی به اشتراک گذاشته شود یه جورایی این نوع زندگی نهی می کنه اما سکانس اخر اون نوری که تو چشای الکساندر بود نشون میده واقعا با این کارش لذت زندگی برده و به ارامش رسیده...کاش ما هم ازین اراده ها پیدا کنیم با یه کوله پشتی بزنیم به دل دریا..رفت تو لیست بهترین فیلمام امتیاز 10
این فیلم فوق العاده اس حتما ببینین شک نکنین
اسپویل . فقط میتونم بگم با مرگش آخر فیلم نابود شدم انتظار هرچیز رو داشتم غیر از مرگش!!!!! خیلی وقته به فکر اینم که یه روزی همینطوری وسایلمو جمع کنم و بدون اینکه بدونم به کجا میخوام برم ؟ برم و برم و فقط برم میخوام تمام دنیا رو ببینم!!!
چیزی نیست واسه دیدن
20مین بار نگاش کردم فیلمای مث این خیلی کمن هیف همش دارم شاترایلندو ماشینیستو اینو نگامیکنم
و پوزخند زد به زندگیو عاشقانه مرد
همه ی ما گاهی که خسته می شویم، به تعبیری از زندگی خود سیریم و از بی معنایی لبریز، گاهی که دستمان به جایی نمی رسد و فقط روی یک بلندی فاصله ها را می شماریم : فاصله از است تا شدن، فاصله از تولد تا مرگ واز شادی تا غم...خیلی وقت های دیگر که می خواهی خودت باشی ولی هی خودت پریم می شوی، هی در نقش هاو منصب ها و مدرک و سواد و پول و منزلت ضرب و تقسیمت می کنند و آخر سر هم ثانیه های عمرت را از ان کم، تو هم دلت می خواهد جای الکس میبودی، همه ی داشته هایت را رها می کردی و راهی دیگر رو امتحان می کردی: ورود به حیات وحشی....\nبه سوی طبیعت وحشی طبق آن دسته بندی هایی که در سینما وجود دارد، فیلمی جاده ایست. فیلمی با رویگردی مدرن و پر از افکار و فلسفه که در یک جاهایی مرزهای مابین بازگو گردن اقتباس و بازسازی یک اتفاق و افکارات شخصی مولف فیلم ساز ویا دیدن یک فیلم مستند، مختوش می شود و سمت و سوی یک جریان فکری پسامدرن را به خود می گیرد. بر همین اساس کالبدشکافی این جریان فکری بر بازگو کردن سکانسهای این فیلم ارجعیت دارد. تک تک گام های این سوپر ولگرد و حرکت اش با پای پیاده در طول فیلم، آنقدر کوبنده است که چشم هایمان به جای پاهایش معطوف به افکارات شخصی اش می شود و هر لحظه انتظار نماهای povآلگساندر را می کشیم تا شاید از دید چشم هایش با نوع جهان بینی و ایده آلیسم اش بیشتر آشنا شویم.\nدانش و عقل فرا بشری که به نوعی پیشگویی آینده را دارد و در تمام مسیر، مانع از پشیمانی و دل سردی الکساندر می شود و او را تا آخر مصمم جلوه می دهد. رجوع شود به آخرین مونولوگ فیلم: اگر من لبخند می زدم و می دویدم پیش شما، آیا می تونستم این چیزی که الان می بینم را ببینم؟\nنوعی سیر و سلوک شرقی که با نمونه های مشابه غربی از جمله هیپی گری و خانه به دوشی و فردگرایی، متفاوت است اما در نهایت خوشبختانه/بدبختانه منتهی به قدیس گرایی الکساندر نمی شود. این نوع جملات و رفتارها در این فیلم می تواند از هر کسی سر بزند. پیر مرد به آلکساندر می گوید: وقتی کسی را می بخشی، عاشق می شوی. و هنگامی که عاشق شدی خداوند نور خود را برتو می تاباند. انگار تمام آنهایی که به نوعی در مسیر الکساندر قرار می گیرند و او با آنها آشنا می شود، به نوعی هرکدام سرنوشتی مشابه اما تکامل نیافته با الکساندر دارند. الکساندر به قول خودش یک سوپر ولگرد است، یک ولگرد افراطی.\nفرار از گذشته و شخصی سازی جهان هستی و کنترل بر تمام جهات آن که نتیجه اش سوزاندن سرمایه مادی اش در ابتدای راه و سربه نیست کردن پلاک ماشین و هرچه او را به زندگی گذشته مرتبط می کند است. پلاک ماشین که نام و نشان شهر زادگاهش را برخود دارد و کارت های دانشجویی که نشان سواد و تحصیل اش هستند با قیچی به دو نیم می شوند. پول و سرمایه اش که مقداری بخشیده می شوند و مابقی سوزانده می شوند.\nنوعی رفتار و یادگیری از طبیعت و عکس الاعمل الکساندر به آنها که باعث استحکام افکاراتش می شود. از شلیک نکردن به یک حیوان و بچه اش در اوج گرسنگی تا اهدای یک سکه بیست و پنج سنتی هنگامی که تصمیم دارد بعد از مدت ها با خانواده اش تماس بگیرد.
فیلم بدی نبود من اصلا حال نمیکنم ولی اصلا ارزش 250 فیلمو نداشت به نظر من
همیشه دلم میخواست بارو بندیلمو بر دارم و ی مدت بزنم به طبیعت شکار کنم و زنگی کنم تو ی کلبه چوبی مثل تو فیلما
به سوی طبیعت وحشی into the wild\nفیلمی از شون پن\nشخصیتی که کاراکتر اصلی داشت تداعی کننده معنای آزادی بی حد و حصر نگاه (اولی) سارتری و شاید روح آزاد نیچه (روح= منظور روان است. نه ماهیتی ماورایی و جدا از جسم). فیلم حس و حال عجیبی داشت و به آدم منتقل میکرد. اصلا بلندت میکرد. میتونی کلیت کاری که کریستوفر انجام داد و نپذیری نقدش کنی ولی باز بلند میشی و عمیقا تاثیر میگیری و به فکر فرو میری. \nقضاوت دیگران برات مهمه؟ \nآیا آرزوهات و دنبال میکنی؟ \nآیا اجازه میدی کسی یا چیزی مانع رسیدن تو به خواسته هات بشه؟ \n\nاز منظر آزادی؛ آیا آزادی بی قانونی است یا انتخاب قانون صحیح؟ آزادی طبیعی که کریستوفر دنبال میکرد در تحقق انسان وحشی آزادی مطلق بود؟ آیا برگ درختان که تمثیل مشهوری از آزادی هستند بدون هیچ قانونی معلق می افتند یا درگیر قوانین سقوط آزاد و این همانی هستند؟ \n\nاز منظر نچرالیسم؛ آیا دغدغه ها، اضطراب ها و هدف های ترسیم شده در دو قرن اخیر پوشالی و خودساخته هستند؟ آیا باید تایم لاین زندگی مون براساس انتخابی صورت بگیره که والدین یا جامعه انتظار دارند؟ آیا بهتر نیست گونه ی انسان هوشمند همچون گذشته 10000 ساله پیش خود به طبیعت بازگردد؟ بلی یا خیر؟ مطمئنا نمیشه باینری (0 و 1) به این سوالات پاسخ داد اما کریستوفر پاسخ مطلق خودش و میدونست!\n\nبا همه ی این پیام هایی که فیلم به خوبی میداد مواردی هم دیده میشد که باورپذیری مساله رو کم میکرد یا نیاز به مدرنیته رو پیش میکشید مثلا استفاده کریستوفر از عینک (میدونیم که اگه همین عینک نبود نسل بسیاری از افرادی که بینایی ضعیفی دارند منقرض میشد) یا استفاده از دارو (اورگانیک بودن همیشه خوب نیست انسان با ساخت یک آنتی بیوتیک ساده جلوی مرگ 70 درصدی نسل بشر به خاطر عفونت و غذا رو گرفت) پس همیشه طبیعی بودن هم خوب نیست! محصولات طبیعی هم یونیک و ایده آل نیستند! درمان گیاهی و هومیوپاتی و... هم امروز شبه علمی بیش نیستند. ما انسان ها برای حیات بیشتر خود روند اولوشن (فرگشت) گونه ی خودمون رو هم دستکاری کردیم که از جهاتی بسیار مفید هم بود. \nدر هر صورت\nاین فیلم و حتما توصیه میکنم. \nبا دیدنش حس های جدیدی رو تجربه خواهید کرد و به فکر فرو میرید. \nفیلمی که سوال ایجاد کنه ارزشمنده\n8.5 از 10
یکی از بهترین فیلم هایی که تابه حال دیدم!
درست. زندگی همه ی ما تکراریست . ولی چیزی که این فیلم نشان داد راه حلش نیست. سوای این موضوع که کار و زندگی ما در طبیعت هم تکراری میشه (خواب و شکار و خوردن و خوابیدن) و شکار حیوانات بدبخت که آرامش آن ها و طبیعت را برای رسیدن به آرامش خودمون برهم میزنیم ! هدف اصلی این نوع زندگی در چیست ؟ به نظر من آرامش در کمک به دیگران. عشق ورزیدن. صلح جویی و شناخت خود و محیط اطرافه.
اسپویل\nاز نظر مفهمومی فیلم خیلی خوبی بود ولی میشه تو \nطبیعت زندگی کرد و نمرد. باید اول مهارت زندگی تو طبیعت رو پیدا میکرد
سعادت واقعی وقتیه که به اشتراکش گذاشت \nچقدر زیبا بود این فیلم . خیلی تاثیر گذار بود
ولی خداییش خدا بیامرز خیلی افراطی بود. این دیگه چه سعادتیه که ۲۴ سالگی از گرسنگی بمیری؟ فیلم خیلی چیزا بر گفتن داشت ولی چه میشه کرد که فیلم نامه اقتباسی یود و شخصیت باید با افراط گرایی به مرگ کشیده میشد.
روح نواز بود.من مدتی تقریبا این شکلی فقط با این تفاوت که به جای ماشین تو یه خونه که دوتا اتاق شیش متری داشت وسط دشت زندگی کردم اما فقط تونستم سه ماه ادامه بدم.بدی این سبک زندگی اینه که بعد یک ماهو نیم ادم مالیخولیایی میشه.خودم طوری شده بودم که شبا دوتا مرد به نظرم میرسید که میومدن کنارم میشستن اما هرچی باهاشون حرف میزدم هیچی نمیگفتن!یا اینکه یه روز صبح وقتی رفتم صورتمو بشورم کلاغی که هر روز میومد لب بوم میشست شروع کرد به صحبت کردن در مورد من!واقعا جیگر میخواد دو سال این کارو بکنی.که من نداشتم.ولی واقعا بعد چند مدت حس میکنی داری چیزایی رو میبینی که قبلش امکان نذاشت ببینی.
با دیدن این فیلم طوری پشمهایم ریخت که هرگز نخواهند رویید\n(یه نقد خیلی ادبی) :| \n\nخدایی فیلم خیلییییییییی خوبیه ولی کلا من یکی نقدایه شماهارو میخونم اصن دوس ندارم فیلمو دیگه ببینم انقد که میخواین شاخ چیزی بنویسین. ادمو گول نزنین انقد. اینم قبلا دیده بودم وگرنه نگاه نمیکردم با این کامنتای اجق وجق
این چنین زندگی ایم را ارزوست...\n
zemne ehteram be doostdaran film man natoonestam ba in filme aghaye penn va kargardanish ertebat bargharar konam va baziye aghaye hirch baram kesel konande bood .
کله فیلم یه طرف ران هم یه طرف پیرمردی که زندگیش تحته تاثیر یه جوون قرار گرفت و مثله پسرش عاشقش بود
وقتی کسی رو میبخشی ، عاشق میشوی و وقتی که عشق رو پیدا کنی ، خدا نوروش را بر تو خواهد تابید .
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه