یک زن تجربه دردناکی را برای یک قصه گو به یاد می آورد...
---اسپویل---\n\nخیلی از فیلمای مزخرفی که توشون ناپخته ویک طرفه به توجیه خیانت میپردازه سر بود به هر صورت فیلمنامه رو برگمان نوشته، فقط اگه صحنه آخر با اون جعبه موسیقیه تموم نمیشد و سکانس پایانی اصلا موسیقی نداشت خیلی بیشتر فیلمو دوست داشتم، یه جورایی ازاینجاش بدم اومد اما خب این نظر منه و ممکنه کاملا غلط باشه و دید فیلمساز ازین صحنه رو اشتباه برداشت کردم\nپلانی که چهره ایزابل رو در حالی که خبر مرگ مارکوسو بهش میده نشون میده از معدود دفعات زندگیم پای یه فیلم بود که اشکم سرازیر شد اشک میریختم و سیگار میکشیدم میشه گفت برای چند ساعت \nحال این روزهام که نه تمام عمرم خیلی نزدیک به مارکوسه
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه