«کريگ شوارتس» (کيوساک)، عروسک گردان خياباني، با اصرار همسرش، «لوته» (دياز)، در شرکت لستر به مديريت «دکتر لستر» (بين) کاري مي گيرد؛ شرکتي که در طبقه ي هفت و نيم يک برج اداري قرار دارد. روزي «کريگ» يک در پنهاني را کشف مي کند که او را از راهرويي به مغز بازيگري به نام «جان مالکوويچ» مي برد و او مي تواند براي پانزده دقيقه زندگي او را تجربه مي کند.
شاهکاره این فیلم.
زيرنويس؟!!!!!
منظور این فیلم همون تکنولوژی VR و یا واقعیت مجازی بوده که اون موقع و در دهه ی 90 براشون آرزو بوده و الان در سال2017 داره برای ما تبدیل به خاطره میشه
قطعا یکی از بهترین فیلمهایی بود که تا به حال دیدم اسکار برای فیلمنامه کارگردانی و بازیگری واقعا حقش بود . این فیلم حرف برای گفتن زیاد داره ببینید لذت ببرید
انصافا نویسنده عجب ذهن بازی داشته که این فیلمنامه رو نوشته خیلی باحال و عجیب بود داستان فیلم
یک فیلم بسیار زیبا با داستانی بسیار زیباتر اگر حتی بگیم داستان تکراری بود مسلما نحوه بیان داستان کاملا غیرتکراری بود.\nبیان نوع جنسیت ظاهری وتقابل آن با جنسیت اصلی که ذات هر انسانی به آن میل می کند.\nمکسین نماد یک دورو و منفعت طلب که برای لذت شخصی خودش به سادگی و در کوتاهترین زمان حتی عمیقترین عشقش تغییر می یابد و در نهایت یک بلاتکلیف در جامعه بشری.\nکریگ یک انسان میتکر ولی بیان ضعیف که باعث عقب افتادگی خودش گردیده و بخاطر نداشتن اعتماد به نفس فکر می کند که فقط از طریق بهترین شرایطه که میشه حرفا و ایده هاشو بیان کنه.\nاگه shining را پسندیدید پس اینم می پسندین.
فیلمی گیج کننده که مسیر ثابتی نداره با انتخاب بازیگرانی اشتباه\nتنها نکته مثبت ایده این فیلمه که اگر وقت بیشتری برای جزییات گذاشته میشد میتونست شاهکار باشه\n6/10
عجب فیلم معرکه ایه\nعجب موضوع ناب وبکری داره \nفوق العاده ست
ایده فیلم بسیار جالب و خلاقانه بود خیلی لذت بردم بهترین صحنه فیلم اونجایی بود که لاتی و کریگ تو خونه خودشون همزمان مکسین رو بوسیدند\n\nخطر اسپویل (لو رفتن داستان)\n\nواقعا این که یک زن و شوهر همزمان عاشق یه زن دیگه بشن و برای بدست آوردن اون زن با هم رقابت کنن ایده ای بود که تو هیچ فیلم دیگه ای ندیده بودم
1.tisub.net/subtitles/being-john-malkovich/farsi_persian/1341004\n
کریگ شوارتز با بازی جان کیوساک در نقش یک عروسک گردان نگون بخت که پاتوق همیشگیاش در گوشه خیابان را نیز از دست داده است برای کار به شرکت محصولات لستر مراجعه کرده است.محل کار او در قسمت بایگانی شرکت در طبقه هفت و نیم قرار دارد.طبقهای عجیب که از سقفی بسیار کوتاه برخوردار است.به گونهای که تمامی کارکنان این واحد ناچار هستند هنگام عبور و مرور خم شوند.و اما دلیل معماری خاص و عجیب این طبقه در قالب فیلمی کوتاه به کریگ نشان داده میشود.صاحب اولیه و بنیانگذار شرکت لستردر قرن نوزدهم به زنی کوتاه که از نظر رشد جسمی دچار مشکل است و برای کار به این شرکت مراجعه کرده است دل میبندد و برای اینکه همسرش نسبت به قد کوتاه خود سرخرده نشود دستور میدهد ما بین طبقات هفت و هشت نیم طبقهای با سقف کوتاه بسازند تا مناسب قد کوتاه همسرش باشد.\n\nبه این صورت طبقه هفت و نیم بعنوان نماد این ساختمان تجاری عظیم ساخته میشود و تا به امروز هم که کریگ برای کار به آنجا مراجعه کرده است مورد استفاده قرار میگیرد. .در ادامه زنی جذاب بنام ماکسین با بازی کاترین کینر توجه کریگ را به خود جلب کرده به گونه ای که کریگ به خود جرات داده و ابراز تمایل خود را به سمع ماکسین میرساند هر چند برخورد ماکسین بیش از پیش کریگ را بعنوان مردی غیر جذاب برای زنان تبدیل میکند.ماکسین در قرار ملاقاتی که با کریگ میگذارد به او گوشزد میکند که فقط بعنوان یک همکار ساده به وی نگاه میکند و کریگ حق نزدیکی بیشتر به وی را ندارد.\n\nداستانی که به ظاهر قرار است حول تمایل کریگ به ماکسین و تلاش بی نتیجه او برای جذب وی بگردد با کشف یک تونل عجیب در دفتر کار کریگ سمت و سوی دیگری میگیرد.زمانی که کریگ به درون تونل قدم میگذارد ناگهان همچون پرتاب به درون سیاهچاله ای فضایی به درون ذهن شخصی میافتد که بعد از مدت اندکی متوجه میشویم آن شخص جان مالکویچ بازیگر بنام امریکایی است.کریگ به مدت پانزده دقیقه در ذهن مالکویچ بوده و از چشم او دنیا را نگاه میکند.او مشاهده میکند که مالکویچ چای مینوشد و صدای چای نوشیدن او را از درون ذهن مالکویچ میشنود.مالکویچ را جلوی آینه در حالیکه خود را برانداز میکند میبیند و درون ذهن او سوار تاکسی شده و به کنجکاوی راننده که گویا او را شناخته است پاسخ میدهد.\n\nاو پس از طی شدن این پانزده دقیقه از ذهن مالکویچ خارج شده و به محوطه ای بایر کنار اتوبان مجاور شرکت پرتاب میگردد.کریگ هیجان زده این موضوع را دستمایه ارتباط مجدد با ماکسین قرار میدهد و زمانیکه آنرا با آب و تاب برای ماکسین تعریف میکند با برخورد سرد ماکسین مواجه میشود.اما همین موضوع باعث میشود ماکسین بفکر یک بیزینس سودآور افتاده و با کریگ شراکت کند.آنها از هر نفر مبلغ 200 دلار بابت سفر به ذهن جان مالکویچ میگیرند.\n\nدر این میان لوته با بازی کامرون دیاز که همسر کریگ است و رابطه سردی با شوهر خود دارد به گونهای که این رابطه سرد باعث شده است او بیشتر وقتش را با حیوانات مختلفی بسر برد -حیواناتی همچون شامپانزه که در خانه از آنها نگهداری میکند -از موضوع مطلع شده و با رفتن به ذهن جان مالکویچ بسیار شگفت زده میشود.این شگفتی زمانی تشدید میشود که در ذهن جان مالکویچ با ماکسین همخوابه میشود و این تجربه ناب برای ماکسین و لوته شعفی وصف ناپذیر و عشقی عمیق ببار می آورد.تا اینکه کریگ از فرط حسادت و همچنین تمایل به ماکسین با ترفندی ماکسین را نزد مالکویچ فرستاده و با زندانی کردن لوته در قفس شامپانزه اش، خود بجای لوته به درون مالکویچ رفته و با معاشقه با ماکسین به خواسته اش میرسد.لوته پس از رها شدن از بند، موضوع را به ماکسین میگوید و با تعجب میفهمد ماکسین و کریگ با هم قرار گذاشتهاند تا کریک راس ساعت دوازده شب به درون مالکویچ برود تا در این صورت دیگر با اتمام پانزده دقیقه از درون او بیرون پرتاب نشود و برای همیشه درون مالکویچ بماند.\n\nبه این صورت کریگ درون مالکویچ مانده ودر قالب مالکویچ با ماکسین ازدواج میکند و کم کم مالکویچ تبدیل به عروسک گردانی ماهر و مشهور میشود. بواقع این نام مالکویچ است که هنر خاص کریگ را جهانی میکند و تمامی رسانه ها به این موضوع توجه نشان میدهند که مالکویچِ مشهور کار بازیگری را به بهای هنر عروسک گردانی کنار گذاشته است..تا اینکه با مراجعه لوته به منزل آقای لستر پرده از رازی عجیب برداشته میشود.جان مالکویچ دستمایه طول عمر عده ای آدم خاص گشته که سالهاست با رفتن به درون انسانهای جوان تا سنین پیری آنها برای خود جاودانگی به ارمغان آورده اند.بعنوان نمونه سن خود آقای لستر بیش از صد سال است درحالیکه او پیرمردی هفتاد ساله به نظر میرسد.لوته در منزل لستر با اتاقی مواجه میشود که در ابتدای فیلم هم آنرا دیده بود.اتاقی که پر است از عکسهای جان مالکویچ از ابتدای تولد تا به امروز.و در انتها او پی به راز این اتاق عجیب میبرد.در منزل لستر عدهای پیرزن و پیرمرد هستند که بواقع راز طول عمر آنها همین ورود به ذهن مالکویچ و امثال او بوده است.\n\nبعد از اینکه لوته نقشه کریگ و ماکسین را بازگو میکند آنها با گروگان گرفتن ماکسین که از کریگ بواسطه جان مالکویچ حامله شده است موفق میشوند بعد از هشت ماه کریگ را از درون مالکویچ خارج کنند و در اینجا مخاطب متوجه میشود که فرزندی که در دل ماکسین است حاصل همخوابگی او و لوته میباشد.فرزندی که در انتهای فیلم ذهنش را خانه کریگ کرده است و کریگ از دریچه ذهن این کودک همچنان به ابراز احساسات نسبت به ماکسین میپردازد.ماکسین و لوته بعنوان پدر و مادر این کودک در کنار هم تشکیل خانواده داده اند.با بیرون آمدن کریگ از درون مالکویچ لحظهای جان مالکویچ خود را روبری آینه در نقش واقعی خودش میبیند.اما به سرعت دچار تکانهای شدیدی میشود که عامل آنها ورود آن جماعت پیر و منتظر به درون مغز مالکویچ بودهاند.\n\nدر انتهای فیلم مالکویچ را با موهایی سفید و در نقشی دیگر میبینیم.مالکویچ ما را به اتاقی میبرد که از عکسهای دختر بچهای پر شده است.دختری که بواقع کودک ماکسین و لوته است و بی شک نفر بعدی میباشد که ذهنش خانه جاودانگی این جماعت خواهد بود.\n\nاز بین رفتن مرزهای هویتی بواسطه خلط نقشها یکی از مضامین مد نظر این فیلم است.اوج این خلط نقشها را در هویت فرزند ماکسین میبینیم.تماشاگر زمانی که ماکسین در شرایطی که با کریک درون مالکویچ زندگی میکند با بارداری او مواجه میشود این فرزند را حاصل زناشویی کریک در ذهن مالکویچ با ماکسین میداند.اما بزرگترین شوک زمانی به او وارد میشود که متوجه میشود این بچه ماحصل زمانی است که لوته خود را به ذهن مالکویچ میرسانده و در آنزمان ماکسین با اشتیاق با مالکویچ معاشقه میکرده است.این اشتیاق تا بدانجا بوده است که بارها در طول این عمل ماکسین نام لوته را صدا میزده و مالکویچ با تعجب از او میپرسیده چرا نام یک زن را در گوش مالکویچ زمزمه میکرده است.شاید همین که ماکسین بجای نام یک مرد دیگر نام یک زن را در گوش مالکویچ میخوانده دلیل برانگیختن حس تعجب بجای حسادت در طرف مقابل بوده است!\n\nاشتیاق ماکسین و لوته به هم و معاشقه با یکدیگر بسیار زیاد بوده است و بارها کریک نسبت به این قضیه حسادت میکرده.با توجه به اینکه لوته ذهن مالکویچ را بعنوان یک مرد برای همخوابگی با ماکسین اشغال میکرده است و ماکسین نقش خودش را داشته میتوان نتیجه گرفت بعد مردانه درون لوته (آنیموس) امکان بروز عینی میافته است و به این صورت دلیل قدرت این نیروی ناخودآگاه در لوته با توجه به نوع پوشش مردانه و رفتارهای خاص او که حتی نسبت به همسرش سرد بودن را تداعی میکند در طول فیلم نشان داده میشود.جالبترین نکته اینجاست که کودکی متولد گشته که تمام قواعد طبیعی تناسل را کنار زده و پا را از اصول علمی امروز هم فراتر گذاشته است.امروزه میتوان با لقاح مصنوعی بدون همخوابگی زنی را باردار کرد اما چگونه میتوان گفت معاشقه دو زن با یکدیگر منجر به تولد نوزادی گشته است؟ در حالیکه در این فیلم دو زن با میانجی یک مرد به این امر دست یافتهاند.جان مالکویچ بودن تمام مرزهای هویتی را تا به امروز کنار زده و از هر پدیده بشری هویت زدایی کرده است.دو زن به میانجی یک مرد که البته آن مرد در سطح هوشیار خویش متوجه نمیشود با هم عشق بازی کرده و یکی از آنها باردار میگردد.\n\nآن مرد تنها نقش انتقال کروموزوم مردانه را دارد و بار عاطفی معاشقه را راسا این دو زن بر عهده گرفتهاند.شاید کافمن میخواهد بگوید تولد هر نوزادی در دنیای امروز بیشتر حاصل یک همخوابگی بدور از عشق و عاطفه است و شاید بشر امروز از همان بدو بسته شدن نطفه ،عشق به همنوع و عاطفه را به فراموشی سپرده است. بچه دار شدن از عملی بزرگ و انسانی تا سطح عملی غریزی تقلیل یافته است و تنها یک نگاه زنانه کامل که هر دو سوی تولید مثل را در بربگیرد میتواند این چالش عاطفی را از بین ببرد! هنوز هم شاید بشر به یک نگاه زنانه نیاز دارد. نگاهی که عشق را در حد کمال در نظر گرفته و از نیازی غریزی فراتر برده است.همانگونه که والتر بنیامین این نگاه زنانه را نجات بخش بشر میداند.کودکی که از لوته و ماکسین متولد گشته است هم دختر است. و کریک با جا گرفتن در ذهن او برای همیشه از دریچه نگاه آن دختر ماکسین را بعنوان عشق جاودانهاش صدا میزند.\n\nاینجا معنای عشق نیز نزد زن و مرد فرق دارد. کریک، ماکسین را عشق همیشگی خود میخواند چون عشق نزد یک مرد با غیاب برابر است. کریک که از همان ابتدا میزان تمایل خود به ماکسین را نشان داده است هیچگاه نتوانست در مقام کریک شوارتز به ماکسین دست پیدا کند. تنها برههای چند ماهه در درون آدم مشهوری چون جان مالکویچ او به زندگی مشترک با ماکسین پرداخت. در آنزمان هم استفاده از نام و اعتبار مالکویچ را برای شهرت کار عروسک گردانیش به وقت گذاشتن برای ماکسین ترجیح داده بود.اما عشق لوته و ماکسین به هم نه به منظور تصاحب یکی توسط دیگری بلکه ناشی از افزایش بار حسیِ زنانه بوده که اینچنین فوران کرده است. میشل فوکو معتقد است در تمامی صورتهای روابط انسانی نمودی از سلطه هویدا میشود. حتی گپ و گفت دوستانه دو انسان نیز این سلطه را در پی دارد که گاه به سمت یکی و گاه به سمت دیگری است. در روابط عشقی نیز هر کدام از دو طرف و بخصوص مردان بدنبال برآورده کردن این میل خود به سلطه و قدرت هستند. تنها رابطهای که در آن نمودی از سلطه مشاهده نمیشود رابطه لزبینها میباشد.\n\nرابطه عاشقانه دو زن با یکدیگر که بجای سلطه آندو چه در عمل همخوابگی و چه در آنات دیگر رابطه بیشتر بدنبال کامل کردن یکدیگر میباشند. معاشقه دو زن با یکدیگر فرمی از یک تن واحد را بخود میگیرد که این یک تن دیگر امکان سلطه بر خودش را ندارد. تداوم یک رابطه حسی قوی بین دو زن در انتهای فیلم هم نشان داده میشود. لوته و ماکسین بعنوان پدر و مادر کودکشان در کنار هم چنان پرشور زندگی میکنند که گویی هر لحظه برای آنها آغاز یک رابطه جدید و زیباست. این نگاه زنانه و تعمیم آن به روابط انسانی عمر هر رابطهای را میتواند افزایش داده و کسالت انسان امروز را در روابط کوتاه مدت خویش از بین ببرد. درست است که لوته از بعد مردانه وجود خویش (آنیموس) برای دست یافتن به ماکسین استفاده کرده است اما زمانیکه آن دو در صحنهای که کریگ از ذهن مالکویچ بعد از هشت ماه بیرون میآید در کنار اتوبان همدیگر را در آغوش میگیرند گویی هر دو از زندان رها شدهاند و با قولی که بهم میدهند طعم آزادی و زندگی راستین را به هم خواهند چشاند.ماکسین اسیر زندان شهرت مالکویچ و زیادهخواهی کریگ گشته بود و لوته در این دوران چند ماهه که امکان معاشقه با ماکسین و تکرار آن حس پر شور خویش را نداشت بشدت سرخورده بنظر میرسید.آن دو دیگر میتوانند بدون نیاز به یک نگاه و عرف مردانه در جامعه و خانواده خویش روزگار بگذرانند و دخترشان را که زاییده کامل یک ذهن زنانه است و هیچ نشانی از نیمه مردانه در خود ندارد بزرگ کنند. البته نحوه پردازش این تعابیر با فانتزی زیبا و خاصی همراه بوده است و همین دلیلی است بر رد نگاه بدبینانه کافمن به جنس مرد. هر چند که کافمن در فیلمی مانند اقتباس هم با دست انداختن خودش باز هم دنیای مردانه را به بازی گرفته است و شاید به این صورت میخواهد نقد خویش را در قالب این فانتزی به تاریخ مردسالارانه بشر وارد کند.\n\nچیزی عجیب تر از ذهن آدمی نیست! در فیلم صحنه ای هست که مالکویچ در تعقیب ماکسین سر از شرکت لستر در می آورد و به هر طریق شده است خود را به تونل مزبور میرساند و اینجاست که در برابر دیدگان ما به دورن ذهن خودش میرود. یکی از هیجانیترین لحظات تاریخ سینما در اینجا رقم میخورد.لحظهای که برای به هیجان درآوردن مخاطب از ترفندهای سینمایی همچون تعلیق و زدو خورد و کش آوردن زمان و دیگر ترفندهای مرسوم استفاده نمیشود.اینجا یک سوال مطرح میشود و یک موقعیت که تماشاگر تصور نمیکند به ذهن آدم برسد.چه اتفاقی میافتد زمانی که یک شخص به دورن ذهن خودش میرود؟\n\nسوالی که کریگ میپرسد و قرار است در یکی از عجیبترین موقعیتها جان مالکویچ به آن پاسخ دهد.مالکویچ مسیر تونل را مانند تمام افرادی که این چند وقت به دورن ذهن او پرتاب شدهاند میپیماید و در آنجا او در ذهن خود با تکثیر مالکویچ مواجه شده و مالکویچ را در نقش های مختلف ،از نقش خودش تا گارسون و معشوقه و دیگر آدمیان میبیند و تنها یک جمله توسط تمام مالکویچ ها در حالتهای مختلف تکرار میشود.مالکویچ مالکویچ.چیزی عجیبتر از این میخواهیم؟ ذهن هر کدام از ما در زدودن پیرایهها و اضافات تنها از خود ما نقش میگیرد و بس.هر کدام از ما تنها خودمان را میبینیم و بس و این اوج نگاه subjective به انسان است. گویی یک فیلسوف ایده آلیست این فیلم را نوشته است.هیچ چیز در بیرون از ذهن آدمی وجود ندارد.هر چه هست ذهن انسان است و بس. هیچ واقعیت بیرونی مستقل از ذهن افراد وجود ندارد.\n\nزمانیکه یک فرد از دنیای پیرامون خود بطور فیزیکال جدا شده و مستقیما به درون ذهن خویش برده شود آنجا فقط و فقط خودش را میبیند در بازنمود متکثر نقشهای مختلفی که در طول زندگی مشاهده کرده است. مالکویچ گارسون، مالکوویچ دست و پا چلفتی، مالکویچ تاجر، مالکویچ روسپی و هزاران مالکویچ دیگر که همچون دانههای ریز از دل یک دستگاه تکثیر به طور نامنظم به بیرون پرتاب میشوند. و نکته جالب اینجاست که تحمل این وضعیت برای خود شخص بسیار دشوار است. هر چه افراد دیگری که به درون ذهن مالکویچ پرتاب شدند از بودن در آن لذت برده و خواستار تکرار مجدد این تجربه بودهاند، خود مالکویچ از این وضعیت فرار کرده و پس از پرتاب شدن به دنیای روزمره کریگ را تهدید به شکایت میکند و زمانیکه با مقاومت کریگ طرف میشود بطرز مسخره توام با عصبانیت میگوید این کلّه من است. مالکویچ ناراحت است از تصاحب ذهن خود توسط افراد دیگر.\n\nاین جمله علاوه بر بار طنزی که بهمراه دارد سویه انتقادی مشخصی را نیز در نظر دارد. انسان امروز آماج اطلاعاتی است که قدرتها به میل خود به خورد او دادهاند. به گونهای که ورود هر کدام از ما به آن بخش خالص ذهنمان ما را با تصاویری هولناک و بی پیرایه مواجه میکند.بشر امروز ذهن خود را در اختیار سیستمها گذاشته است و آنچه بعنوان تفکر برای خود قائل است تنها بازنمود است و بس! لسترها تمام فضای ذهنی ما را اشغال کردهاند. ما چیزی جز خوراک بقای این سیستمها بشمار نمیرویم. و چارلی کافمن به این شکل انسان و دنیای جدیدش را به باد تمسخر گرفته است.\n\n\nجان مالکویچ بودن هویت انسان در دنیای جدید است. هویتی که چنان از تعریفی مشخص میگریزد که تعاریف متعدد را دربر گرفته و باز هم به تعریفی مشخص تن نمیدهد. مفهوم دیگری در این فیلم بسیار محوریت دارد. چیزی باشید که دیگری میتواند باشد. دیگری که خود برساخته دیگری بزرگ است. دیگری بزرگ همان سیستم است. شرکت لستر در کنار فعالیت تجاری خود دغدغه جاودانه کردن شرکای خود را هم دارد. برای این نامیرایی و جاودانگی ذهن دیگران دستمایه تسخیر و تجاوز قرار میگیرد.\n\nصحنه ای در فیلم هست که پس از اینکه کریگ بعد از هشت ماه از ذهن مالکویچ بیرون آمده و مالکویچ در برابر آینه ایستاده و احساس آزادی میکند ناگهان پیرمردها و پیرزن های فیلم حریصانه به ذهن مالکویچ هجوم آورده و او همانند کسی که از درون مورد تهاجم واقع شده باشد با ورود هر نفر جدید تکان های سهمگینی میخورد. مالکویچ نماد انسان معروف و موفق جامعه جدید است. کسی که هر جا میرود مورد ستایش است و در کمترین زمان ممکن میتواند با زنی جذاب رابطه برقرار کند. کریگ زمانیکه درون مالکویچ قرار میگیرد تنها به تمنیات و تمایلات و در عین حال توانایی های خود پاسخ میگوید. کریگ عروسک گردانی متبحر است، اما بواسطه عدم شهرت و جذابیتِ هنرش نتوانسته است برای خود کار درستی دست و پا کند. به محض اینکه پای مالکویچ وسط می آید عروسک گردانی مورد توجه تمامی رسانه ها قرار میگیرد.\n\nکریگ از آوازه مالکویچ در بازیگری استفاده کرده و بواسطه او هنر خود را به جهانیان عرضه میکند. هنری که پیش از این و از طریق کریگ شوارتز حتی کنار خیابان هم مخاطبی نداشت! کریگ چون مالکویچ شده است میتواند زن مورد علاقه اش رابدست آورد. کریگ چون درون مالکویچ است مورد توجه رسانه ها قرار میگیرد. اما این تنها کریگ و ماکسین هستند که میدانند اینها همگی از کریگ است. دنیا مالکویچ را در قامت عروسک گردان شناخته است.رسانه بعنوان یکی از مهمترین ابزارها در تعریف و جهت دادن ذهن مخاطبان خود وسیله ای برای سلطه است. سوال اینجاست که مالکویچ تا چه حد بدون رسانه مالکویچ است؟ ستاره های جدید تا چه اندازه در قامت رسانه ستاره اند و خارج از این قاب چه هستند؟ و سرمایه داری متاخر تعریف جدید خود از سود آوری بواسطه رسانه را چگونه مطرح کرده است؟ انسان در دنیای جدید برآورده کننده میل دیگری بزرگ است. به قول لکان:میل انسان همان میل دیگری است.\n\nمهمترین سوالی که مالکویچ در مواجه با خودش زمانیکه از وجود دیگران در درون ذهنش خلاص میشود میپرسد اینست که بواقع او کیست؟ این سوال اساسی انسان در تمام دورانها و بخصوص در زمانه مدرن است. هویت مستقل از اجتماع و دادههای بیرونی وجود ندارد. هویت آن چیزی است که به پای همگی ما نوشته شده است. خواه مالکویچ باشیم، خواه کیرگ و یا لستر و حتی ماکسین و لوته. انسان امروز انسان هویت متکث ر است.و این تکثر را در محصول نهایی فیلم بخوبی میتوان مشاهده کرد. کودک متولد شده بواقع کیست؟ پدر و مادر او چه کسانی هستند؟ چگونه میشود یک زن در قامت پدر او قرار گیرد و در این میان نقش مالکویچ بعنوان صاحب کروموزوم مردانه در توالد این فرزند چه میباشد؟ مالکویچی که هر چند فیزیک خود را در این بستن نطفه سهیم میبیند اما تصوری ذهنی از آن ندارد. چرا که ذهن او در آن لحظه در تسخیر لوته بوده است. ما فرزندی با سه والد میبینیم. و البته چون ذهن مالکویچ خانه دیگران نیز هست شاید با والدینی کثیر!\n\nاینجاست که هر نوع قطعیتی در تاریخ بشر به دیده شک نگریسته میشود. انسان در نسبت مداوم بسر میبرد و حقیقت دیگر صاحب دژ محکمی بیرون از بشر نمیباشد. شاید تمام اصول بشر آنجا که تولید میشوند به سرعت دود شده و به هوا میروند. ما درون هزارتوهایی هستیم از هویتهای متکثر. امکان یافتن
یک موضوع شاهکار با پرداختی متوسط : 8/10
فیلم ایده جالبی داشت نمره 7 و میگیره البته تا 50 درصد اول ارزش دیدن داشت بعدش چنگی به دل نمیزد! باید به کافمن درود فرستاد البته از حق نگذریم کارهای کارگردان جونز اکثرا شگرف و تعمل برانگیز هستند از اثر مدرن her گرفته تا تطبیق adaptation با شخصیت دوگانه و معناگرای نیکلاس کیج.
واقعا از بهترین فیلمهای تاریخ سینماست
ایده ی خیلی جالب شروع عالی ولی از وسط های فیلم افت کرد و در انتها تبدیل به یه کمدی چرند شد. ایده ی به این نابی رو خراب کرد.
نمیتوان از کنار این فیلم به راحتی گذشت و نه میتوان این فیلم را شاهکار نامید ولی فیلم نامه را میتوان....\nنبوغ چارلی کافمن در این اثر کاملا معلومه و این نبوغ نیاز به یک کارگردان خوب مثل اسپایک جونز داشت\nدر واقع میتوان این فیلم را جولانگاه اسپایک جونز و چارلی کافمن نامید\nایده فیلم بسیار ناب بود \nبا اینکه ضرباهنگ فیلم در سکانس های مختلف فراز و نشیب بی مهابایی داشت\nاما این فراز و نشیب به رساندن پیام اصلی فیلم اسیبی نرسوند\nاینجاست که کارگردانی اسپایک جونز دیده میشود....\nفیلم توانست مخاطب را پای اثر نگه دارد تا آخرین لحظه و توانست دینش را فیلمنامه و پیام فیلم ادا کند\nو انصافا حفظ این دو مهم کار سختی است که کارگردان به خوبی از پس آن برآمد\nقطعا نقطه قوت فیلم فیلمنامه چارلی کافمن است و تثبیت کننده این نقطه قوت کارگردانی خوب اسپایک جونز و تا حدی بازیگران فیلم است.\n\nاز دیدن فیلم لذت ببرید......
ایده ی نابی داره \nدمه فیلمنامه نویسش گرم
چارلی کافمن کیه
فیلم خارق العاده است . از شاهکارای بلامنازع و تکرار نشدنی تاریخ سینما .
در عین سادگی و بچگانه بودن خیلی پیچیده و قشنگه داستانش.
از نظر فیلمنامه واقعا بی نقص بود.یه موضوع ناب و درجه یک.
لطفا این متن رو بعد از دیدن فیلم بخونید.\nجان مالکوویچ بودن : چیزی که در ابتدا با شروع فیلم تصور میکردم این بود که با یک درام کمدی روبرو هستم که رسالتش بطور مطلق سرگرم کردنه، اگر این فکرم درست بود فیلم باید بعد از ورود جان به تونل تموم میشد، یاحداقل چند دقیقه بعد. جدا از نقد فلسفی این فیلم که در تخصص بنده نیست، پیام کلی فیلم بنظرم بسیار واضح بود، اون چیزی که ما خودمون خیلی باهاش روبرو میشیم و بعضا اعصابمون سرش خورد میشه چیزی نیست جز شهرت کاذب. بعنوان مثال بارها پیش اومده توی سینما، فیلم نه چندان قوی ای تبدیل به یک اثر پرفروش و محبوب بشه و همه ازش تمجید کنن و براش آسمون ریسمون ببافند و زور بزنند تا بتونن ازش تعریف کنند اما یک اثر هنری سینمایی پرمغز بهش بی توجهی بشه و صدالبته بطور کامل شناخته نشه و خیلی ها حتی اسمش رو هم ندونند. اتقافی که در این فیلم افتاد این بود که شوارتز تا وقتی که خودش بود، هنر فاخرش به چشم نمیومد، هرچند که در اون حرفه ای بود، اما وقتی در جلد جان دست به این کار زد همه برایش کف زدند و هورا کشیدند، انگار که اون کارش حالا معنی پیدا کرده، درصورتی که اینطور نیست. درکل حرفش این بود که دنیا اهمیتی نمیده شما چه هنری دارید، اگه آدم مهمی هستید تفکرتون قابل قبوله اگه نه، برید گوشه ی خیابون نمایش مضحکتون رو اجرا کنید!
فقط در این حد بگم که یک فیلم اشغال بود. اگه که به نظرها اهمییت میدید وقتتون رو روی این فیلم هدر ندید.
من که دوستش نداشتم.\n
و باز هم خلاقیت اسطوره فیلمنامه نویس قرن 21 چارلی کافمن و نوشته شدن هم چین داستانی برای اولین بار دل و جرات میخواد.\nجان کیوزاک خوراک این فیلمهاست.پرداخت خوب که فیلمنامه به این گنگ بودن رو برای مخاطب باز میکنه و همچنین غافلگیری پایانی فیلم و داستان واقعا جای تحسین داره.\nجان مالکویچ بودن رو باید چند بار دید تا به عمق داستان پی برد.حقیقت تلخ زندگی وشیرینی های کاذب آن\nبعد از درخشش یک ذهن ابدی پاک بهترین فیلمنامه چارلی کافمن قطعا جام مالکویچ بودن هست\n9از10
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه