« سردار واشيزو » ( ميفونه ) و دوستش ، « سردار ميكى » ( چياكى ) ، پس از پيروزى در جنگ ، در جنگل گم مى شوند و جادوگرى را مى بينند كه پيشگويى مى كند « واشيزو » به حكومت خواهد رسيد ، اما ورثه ى « ميكى » جانشينش مى شوند . خيلى زود « واشيزو » ابتدا پادشاه و بعد « ميكى » را مى كشد .
فیلمی فوق العاده عالی من مکبث رو نخوندم ولی این فیلم فوق العاده قشنگه از شخصیت پردازی کارگردانی و ..... و فیلم بسیار قابل بحثی هست و معتقدم جزو فیلمایی هست که میشه ازشون درس گرفت بدون شک توشیرو میفوئه بازیگری فوق العاده ای هست
فارغ از زیبایی و مفاهیم موجود در اثر . . .خیلی کلاغ های رو مخی داشت
فیلم به شدّت قابل بحث و مهمی از کوروساوا خواهیم دید: سریر خون. سریر خون بر مبنای مکبث شکسپیر ساخته شده است و کوروساوا تا جایی که توانسته، به مکبث شکسپیر وفادار مانده است، اما در ساختار به شدّت آنرا سینمایی کرده است. به نظر من سریر خون سینمایی ترین اثری است که تا به امروز از شکسپیر ساخته شده است. قطعاً از فیلم متوسط پولانسکی [Polansky] و فیلم ضعیف ولز [Welles]، که هر دو اقتباس هایی از مکبث اند، به مراتب قوی تر است.\nکوروساوا در مکبث موضوعی را می بیند و سعی می کند این موضوع را بسط دهد و امروزی کند: وضعیت کلی قرون وسطی در اسکاتلند و در ژاپن قرون وسطی. توازی این دو باهم و شباهتشان. این چیزی است که کوروساوا در جستجوی آن است و به نظر می رسد که به آن می رسد.\nافسانه ی مکبث برای کوروساوا جذابیت خاصی دارد. مثل اکثر آثار کوروساوا، قهرمان (که در اینجا مکبث است) مسأله ی اصلی اش آن است که خودش را بشناسد. اما اشتباهش، جاه طلبی و غرورش نیست؛ درماندگی اش است برای این رسیدن به خود. برای شناخت خود، جاه طلبی را جایگزین می کند، و این، آن شناخت را می پوشاند. جاه طلبی ای که آنقدر در آن افراط می کند (چون شاید در ذات اوست) که مجبور است بکشد و بکشد و بکشد تا مطمئن شود که کشته نمی شود. این، مکبث پولانسکی نیست، مکبث ولز هم نیست. و حتی مکبث شکسپیر نیز نیست، با اینکه به شدّت به شکسپیر وفادار بوده. این، اساساً کوروساوا است.\nمکبث کوروساوا می خواهد خودش را در دنیا بالا بکشد. از چه طریق؟ از طریق قدرت. قبل از اینکه خودش و آینده اش مطرح باشد، قدرت مطرح است و این قدرت با خودش همه ی فساد ناشی از قدرت را می آورد. طبیعی است که هر جنایتی به جنایتی دیگر برسد و پیوند پیدا کند. انگار که این، الگوی قدرت است. و شخصیت ها، به خصوص مکبث، رهایی و راه نجاتی برایشان نیست، جز اینکه همین راه محتوم را طی کنند.\nفیلم، به شدّت، سرد است چون گریزی نیست از این ناگزیری سرنوشت. و ما شاهد و ناظر این شکست های هولناکیم. با هیچ کس همذات پنداری نمی کنیم. کوروساوا نمی خواهد ما همذات پنداری کنیم. بلکه ما را وا می دارد با چشمان باز، تماشا کنیم، نظاره کنیم و مرگهای محتوم را ببینیم.\nآغاز و پایان فیلم تصویر یکسانی از سنگ قبرهاست. نگاه کنید! انگار که سرنوشت محتوم آدمها، همین سنگ قبرهاست. ویرانه های قلعه و هوای مه آلود و دوربینی که روی این حرکت می کند. حرکت دوربینی که انگار ادامه ی حرکت قلعه است و ادامه ی حرکت جنگل است. این شروع و پایان به شدّت شبیه سانشوی مباشر از میزوگوچی [Mizoguchi] است. هردو همین نگاه را دارند. شروع و پایانشان شبیه است. می دانیم که کوروساوا بسیار میزوگوچی را دوست دارد و سانشوی مباشرش را. و معتقد است که بزرگ ترین کارگردان ژاپنی میزوگوچی است.\nاین شروع و پایان -باز شبیه فیلم میزوگوچی- به نظر می رسد ناپایداری همه ی تعلقات زمینی ما را مد نظر دارد. که ناپایدار است و ته جاه طلبی، این سنگ است. و ته همه ی تعلقات زمینی ما این است.\nآواز کری در ابتدای فیلم شنیده می شود که به نظر می رسد که پیام اخلاقی فیلم است.آواز این است:\nروزگاری در قلعه ی نیرومندی، جنگ آور مغروری بود که جاه طلبی فنایش کرد. روحش هنوز سرگردان است. شهرتش پابرجاست. جاه طلبی مرگ آور همه در پی ماست.\nخوب، این آواز کر با آن تصاویر از قبر ها و آن فضای مه آلود همه ی حرف کوروساوا است از مکبث شکسپیر یا سریر خون خودش.\nکری که عرض کردم از عناصر تئاتر نوی ژاپن است. یکی از المان های مهم تئاتر نو است. و کوروساوا به درستی از این المان استفاده کرده است. اما شاید ضدش را در خودش داشته باشد. در آغاز فیلم، فیلم را تئاتری کند. این خطر هست. به نظرم این خطر (خطر پیروی از المان ها و ویژگی های تئاتر نوی ژاپنی) لحظاتی از فیلم کوروساوا را تئاتری می کند. حالا سعی می کند با حرکت های آدم ها [و] با اغراق در بازی آدم ها، به خصوص در قلعه، این را آگاهانه اعلام کند. این ترفند (ترفند آگاهانه به این رسیدن) باز از وجه تئاتری لحظه کم نمی کند. به همین دلیل به نظرم آن چیزی که کوروساوا خیلی درش موفق است، اتفاقاً کار با طبیعت است. جنگلی که کوروساوا می سازد، قطعا از جنگل مکبث شکسپیر شوم تر و مخوف تر است. جنگلی که کوروساوا می سازد، و سرگردانی دو شخصیتش، دو سردار سپاه که یکی مکبث (واشیزو [Washizu]) است با بازی خوب میفونه [Toshiro Mifune]. مرتباً در این جنگل گم می شوند، هرسانند و دور خودشان می پیچند. گویا ده- دوازده بار یک راه را طی می کنند. انگار خلاصی ندارند. این جنگل بیش از یک جنگل معمولی است. انگار که این جنگل روح دارد، انگار که اثر می گذارد روی قهرمان ها و انگار که این جنگل فقط بیرون نیست و التهاب این جنگل و مخوف بودن این جنگل انگار که از بیرون به درون می آید و آدم ها را در بر می گیرد. تضاد بین بیرون و درون، تضاد بین طبیعت و انسان، انگار که طبیعت علیه انسان می شورد و انسان علیه طبیعت. اما از آنجا که انسان در مبارزه با طبیعت راهی برای پیروزی ندارد، این جنگل است که حرکت می کند و پایان سرنوشت قهرمانان اثر است.\nجنگل و اسب ها. اسب ها در این فیلم کوروساوا، بیش از اسب هستند. اسب اند، جان دارد، چهار نعل می تازند و فضا ایجاد می کنند و شورش می کنند. مثل خود جنگل که انگار عنصری از شورش علیه حرکت رو به اضمحلال انسانی دارد. اسب ها سرکشی می کنند، می گریزند و در واقع یک جوری پیام این را می دهند که در مقابل این انسانهایی که به سمت اضمحلال می روند، اسب ها ازشان جدا می شوند. آن جمله ی معروف را یادمان است که: وقتی یک کشتی دارد غرق می شود، موش ها از کنارش می گریزند. اسب ها و جنگل هم چنین وضعیتی دارند. اما هشدار دهنده اند و استعاره ای از درون هم هستند. به خصوص جنگل سریر خون. قدرت کوروساوا در اقتباسی که از شکسپیر کرده و توانسته سینمایی اش کند، این جنگل است. آنجایی که وارد قلعه می شویم و جاهای ایسای قلعه (نه حرکت) آنجاها به نظرم تئاتر نو کمی کار دست کوروساوا داده است و اثر را از این ضرباهنگ درونی و ریتم بیرونی تبدیل به ضرباهنگ تئاتری می کند که اوّل سینمایی است. حتی در اغراق در بازی ها این مشکل را می بینیم.\nکوروساوا از زبان به شدّت خاص شکسپیر، که بدون آن زبان مکبث معنا پیدا نمی کند، بهره ندارد. یعنی آن زبان انگلیسی خاص شکسپیری که بخشی از کاراکتر است، اینجا ما آن زبان را نداریم. کاراکترها به زبان ژاپنی حرف می زنند و رفتار ژاپنی می کنند. این نقص، با برگرداندن آن به سمت ژاپنی کردن آدمها، جبران می شود. لیدی مکبث (Lady Macbeth)، که در اینجا لیدی واشیزو است، چنان علت دیوانگی اش را کوروساوا درست می نمایاند (باید در اثر ببینید) که حیرت آور است. به نظرم کوروساوا موفق می شود دو شخصیت اصلی را با حفظ امانت به شکسپیر از آن خودش کند و ژاپنی کند و مکبث ژاپنی بیافریند که با امروز هم بتواند ارتباط برقرار کند.\nیکی از کارهای دیگری که کوروساوا در ژاپنی کردن اثر می کند، نوع برخوردی است که با جادوگر ها می کند. جادوگرهای شکسپیر به شدّت شوم و شریرند. جادوگرهای کوروساوا این طور نیستند. جادوگرهای کوروساوا در فرهنگ ژاپنی شبیه کشیش هایند. پیشگو هستند. هرچند [در اینجا] آینده ی شومی را پیشگویی می کنند، اما شریر نیستند. این هم از تفاوت های کوروساوا و شکسپیر است و فرهنگشان. و این، کامل در می آید.\nدر مجموع به نظرم سریر خون، اقتباس مهمی از شکسپیر است، فیلم سینمایی ای است که بعضی جاها انگار که از اوّل خلق شده است [و] تحت تاثیر شکسپیر نیست. به شکسپیر باج نداده است. به خصوص در خلق جنگل و درونی کردن آن. بلکه نشسته با شکسپیر تعامل کرده است. این ویژگی کوروساوا است. به همین دلیل سریر خون محکم شده است.\nبا هم فیلم سریر خون کوروساوا را ببینیم. و اگر که فیلم آنقدر بهمان نیرو و انرژی داد، یکبار دیگر مکبث شکسپیر را بخوانیم و تفاوت دو هنرمند را هم درک کنیم. ببینیم با هم.\nمسعود فراستی
اسپویل:\n.\n.\nتیرهایی که به سمت میفونه پرتاب میشد، توسط تیراندازان ماهر پرتاپ میشد؛ تا ترس میفونه واقعی تر جلوه کنه.\n\nمطمئناً توشیرو میفونهجزء برترین بازیگران تاریخه.
یک شاهکار از نمایشنامه مکبث که به یک زمان و مکان و زبان کاملا متفاوت برده شده.
یک شاهکار تمام عیار
صحبت خاصی ندارم صحبتی درباره داستان ندارم که از کجا اومده و چطور اومده صحبتی ندارم که ماله شکسپیر هستش این داستان یا ماله شکسپیر نیستش فقط حرف من اینه آکیرا کوروساوا تو همه فیلم هاش اونی که تو ذهنشه و می فهمیده درسته رو می آورده روی کاغذ و به بهترین شکل ممکن اون نوشته ها رو تبدیل به فیلم می کرده این بشر رو دوست دارم چون آدم بزرگیه این بشر رو دوست دارم چون تو فیلم هاش می تونیم بفهمیم نسبت به بیشتر کرگردان های تاریخ انسانیت رو الگوی خودش قرار می داده تو فیلم هاش این بشر رو قبول دارم چون تک تک فیلم هاش با روج و روان آدم بازی می کنه.\nاین فیلم آخرین اثری هستش که از استاد آکیرا می بینم و به جرات می تونم بگم تو هیچ یک از فیلم هاش افتی ندیدم و می تونم به جرات بگم آکیرا جز 10 کارگردان برتر تاریخه این نظر شخصی منه.\nاثر ران و همینطور ایکیرو و راشومون ( استاد فراتسی به این فیلم نمره صفر رو دادن!!!!!استاد!!!!!هیچکس استاد نیست همه و همه می تونن نقد کنن فیلم ها رو ) سانجورو پیشنهاد میشه البته باقی فیلم هاش رو هم باید دید یعنی از واجباته.عاشقمتم مرد شرقی!!!!!
قلعه تار عنکبوت\nفیلمی که از جاه طلبی انسان می گوید اینکه چگونه آدمی با تصمیمات خود مسیر حیات خود را برمی گزیند...\nانتهای جاده جاه طلبی تابلویی است به نام جنون و نیستی...اما آنجا دردناک می شود که در اعماق و نهاد همه ما این خصلت نهفته است و کوروساوا بی پرده نشان می دهد که تا آدم های نفس می کشند زندگی بدین نحو ادامه خواهد داشت ،حرص و طمعی که با کشتن فرمانده بزرگ و رسیدن به منصب وی (جایی که خود وی نیز با کشتن شخص دیگر بدین جایگاه رسیده است ) در پایان چیزی جز تباهی به بار نمی آورد...\nکوروساوا از باد و مه استفاده نمادین و بجایی نموده،مه هم به راز آلود شدن (گویی فیلم یک رویاست)و هم به تداوم داشتن این خصیصه با محو کردن قلعه و بازنمایاندن دوباره آن با فرمانده جدید بطور غیر مستقیم طعنه می زند،باد نیز هم به شور فیلم می افزاید هم کنایه از بی ثبات بودن پایه های این تفکر می پردازد...بشر تا زنده است همچون حشره ای است که در تار عنکبوت جاه طلبی خود گرفتار است و این اوست که تصممیم می گیرد به کدامین مسیر قدم بگذارد(حتی در سکانس کشته شدن )...\nسخن از فیلم بسیار می توان زد که دوستان هم به برخی از آن اشاره کرده اند...اما سخن هر چه نقض تر، نکوتر \nبا سپاس\n
عالیه واقعا لذت بردم.
استاد، دست به اقتباس از استاد زده است!\n\nبرای دیدن این اثر، و فهمیدن لطف آن، ابتدا باید مکبث شکسپیر بزرگ را خواند و فهمید، تا بتوان به درستی دید که کوساوا، چطور به جای دیالوگ به دیالوگ گفتن متن شکسپیر،‌ برای جلوگیری از تئاتری شدن سینمایش، آن را با تصویر معنا کرده!\nداستان را با همان مفاهیم، اما خلاقانه‌تر و مناسب برای فرهنگ کشور خودش از نو بنا کرده. میزانسن‌هایی چیده که هرکدام یک منولوگ شکسپیر را گویا است و در همان حال داستان خودش را هم لحظه به لحظه جلوتر می‌برد. موسیقی همان حسی می‌شود که با شنیدن چنین داستان دنبالش می‌گردیم و مونتاژ... هنر نابی که کوروساوا به درستی آن را برای روایت‌هایش بلد است!\n\nبرای تعریف از این فیلم همین بس که آمریکا راضی نشده به همان نام «قلعه‌ی تار عنکبوت» کفایت کند و نامی جدید بر آن گذاشته:\nسریر خون!
واقعا متاسفم واسه کسایی که این شاهکارو با فیلم پولانسکی مقایسه می کنن\nاونوقت ادعشونم میشه...
حرکت ج... واقعا عالی بود ... بسی مدهوش شدم .. :)
دیدم یکی از دوستان پیام داده برای نام فیلم،منم یکی میخام..\nیه اقایی یه ببر رو تو خونه یک دختر و برادر کوچکش رها میکنه تا اونا رو بکشه،اسمش رو کسی از دوستان میمونه؟؟
بچه ها یه فیلم هست یه سری زندانی هستن اخلاقشون مثل سگ میشه.مثل سگ زندگی میکنن که حبسشون رو آسون کنن.همه کاراشون مثل سگا میشه.کسی میدونه اسمش چیه؟
یا امام حسین بلاخره پیداش کردم.....واقعا مرسی مرسی مرسی
زورازمايي شكسپیر و کوروساوا
مکبث کوروساوا
شاهکار
بعضی وفتا اقتباس از خود مرجع هم قشنگتر میشه.
اقتباسی شاهکار از مکبث - شکسپیر توسط کوروساوا\nپرتاب پیکان ها در سکانس پایانی بدون جلوه های ویژه صورت گرفته که بی شک در بازی شاهکار میفونه بی تاثیر نبوده!
یکی از اقتباس های شکسپیری کوروساوا بر مبنای نمایشنامه مکبث که به یک فیلم کاملا ژاپنی و اثری حیرت انگیز بدل شده است. \nو آنجا که صحنه مرگ «واشیزو» (با تیرهای بیشماری که در بدنش فرو می رود) در یادها می ماند.
البته به پای شاهکار استاد پولانسکی(مکبث) نمیرسه اما باز هم خارق العاده ست
حرف نداره.این فیلمو حتما باید دید
همتنطور که saeeddaee عزیز نیز اذعان داشتند این فیلم بر اساس نمایشنامه ویلیام شکسپیر،مکبث،است و نام فیلم به ژاپنی همان قلعه ی تار عنکبوتیست که به انگلیسی Throne of Blood یا سریر خون میباشد.بقول منتقدین کوروساوای بزرگ مکبث را بخوبی بومی کرده و این فیلم یکی از بهترین اقتباسهای سینمایی از مکبث بوده است. کوروساوا مبنای اکثر آثارش را رفتار انسان و تاثیرات عواملی چون طمع,دروغ و... بر وجدان و رفتار وی و سرانجام آن قرار داده و همواره در تلاش است مفهوم انسانیت را در مواجهه با چنین واقعیتهایی به چالش بکشد. در این اثر جایگاه زن در جامعه ی ژاپن کاملا واضح نمایان شده ,زنان معمولا نقش اساسی در جامعه ایفا نمیکنند به جز زنان برخی فرماندهان که انگار کوروساوا دل خوشی از آنان ندارد و در اکثر آثارش چهره ای پلید از آنان بتصویر کشیده است.نکته ای که بسیار ذهن بنده را مشغول کرده اینست که چرا زنان ژاپنی ابروی خود را تراشیده و دو ابروی رنگ شده در پیشانی خود قرار میدهند و اینکه چرا مردان قسمت فوقانی سر خود را میتراشند,آیا فلسفه ای پشت این ماجراست یا نه صرفا رسمی مضحک است,اگر دوستان اطلاعی دارند ممنون میشوم راهنمایی کنند. درکل اگر بخواهیم جمع بندی کنیم فیلم خوبیست گرچه شباهت زیادی (از برخی جهات)به دیگر آثار وی چون ran,kagemusha دارد و بدون شک یک بار دیدنش را پیشنهاد میکنم. از توجه شما ممنونم
فیلمی بر اساس نمایشنامه مکبث اثر شکسپیر.
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه