مانتابن سال 1944، " جولین دندی " زیر عمل جراحی در یک بیمارستان محلی است. و مردم " مانتابن " از ورود ارتش آلمان ترسیدهاند. او از دوستش " فرانسوا " میخواهد که زن و دخترش را با ماشین فراری دهد...
دو دوست، «مانو» (دلون) و «رولان» (ونتورا)، دل باخته ي دختر مجسمه سازي به نام «لتيسيا» (شيمکوس) مي شوند. «مانو» پيشنهاد مي کند همه با هم به جست و جوي محموله اي از طلا، الماس و سکه بروند. اين محموله در هواپيمايي بوده که در خليج آفريقا غرق شده است...