داستان درباره دو مرد است که گیاهی نادر در تبت اشتباهی به دستشان میرسد و آنها متوجه یک سازمان مخفی می شوند که قصد تسلط بر جهان را دارد...
جنگ جهانى دوم. مأموران خفيهى انگليسى با خبر مىشوند كه دو توپ غولآسا در جزيرهى ناوارون در درياى اژه مستقر شدهاند. » ناخدا مالورى « ( پك ) مأموريت پيدا مىكند با گروهى از افراد زبده خود را به ناوارون برساند و توپها را منهدم كند...
گروهی از کارکنان و پرستاران ارتش در جنگ جهانی دوم سفری پر مخاطره در شمال آفریقا را آغاز می کنند.رهبر گروه آرزوی آرامش را پس از رسیدن به الکساندریا دارد اما مشکلات آنها را تعقیب می کنند...
« دكتر بن مكنا » ( استوارت ) و همسرش ، « جو » ( دى ) كه همراه پسر كوچكشان براى گذراندن تعطيلات به مراكش رفتهاند ، شاهد قتل يك مأمور مخفى فرانسوى مىشوند كه پيش از مرگش به « بن » مىگويد جاسوسان مىخواهند يك سياستمدار خارجى را در آلبرت هال بكشند . جاسوسان براى ساكت نگه داشتن آنان پسرشان را مىربايند و زن و شوهر در تعقيبشان به لندن مىروند .
آغاز جنگ جهانى اول . « چارلى » ( بوگارت ) با قايق فرسوده ى « افريكن كويين » مايحتاج مردم را در چند دهكده ى افريقاى جنوبى به دستشان مى رساند . او در يكى از توقفهايش با پير دخترى به نام « رز » ( هپبرن ) ، خواهر كشيش « ساموئل » ( مورلى ) آشنا مى شود . پس از چندى تصميم مىگيرد او را از منطقه خارج كند...