"سولانج" افسرده شده. خوراک کمی دارد، کمتر لبخند می زند، کمتر حرف می زند. همسرش رائول در تلاش است تا با قرار دادن یک غریبه به نام استفان در نقش معشوقش سولانج را نجات دهد...
مردی (پولانسکی) می خواهد خانه ای را در یک ساختمان بزرگ اجاره کنـــد. مستخدم ساختمان به او می گوید که ساکن قبلی خود را از پنجره به پایین انداخته و اکنون در بیمارستان بستری است و ممکن است که برگردد ولی او با این حال ساختمان را اجاره می کند...
پاريس، سال 1942. «روبر کلاين» (دلون)، دلال عتيقه، از پيدا کردن يک روزنامه ي عبري زبان در صندوق پستي اش يکه مي خورد و برآشفته از اين که اين ماجرا باعث جلب توجه پليس مي شود؛ پي مي برد که «روبر کلاين» ديگري نيز وجود دارد که احتمالا يهودي است و اکنون ناپديد شده است.