داستان درباره فردی به نام سایمون رابرتس (با بازی رابین ویلیامز) است که صاحب یک شرکت فعال در زمینۀ تبلیغات است. سایمون در عین باهوشی و نابغه بودن در این شغل، با رفتارهای غیرمعمول و غیرقابل پیشبینی بسیاری را عاصی کرده است و اگر رییس این کمپانی نبود، بدون شک اخراج میشد!
این سریال بسیار زیبا در مورد نویسنده ای است به نام کاستل که تمام نوشته های او ترسناک و وحشتناک است و در همین حال در شهر قتلهای زنجیره ای شروع میشود که شباهت زیادی با نوشتههای او دارد و پلیس هم به این نویسنده مشکوک میشود…
ارل (Earl) نام مردی است که در لاتاری مقدار زیادی پول برنده می شود ولی بلیط آن را در یک تصادف از دست می دهد و در بیمارستان به این نتیجه می رسد که بد شانسی او برای کارهایی است که در گذشته انجام داده و تلاش می کند کار های بد خود را جبران کند و از همه کسانی که به آنها آسیب رسانده دلجویی کند و …
داگ هفرمن زندگی خوبی دارد. یک زن زیبا به اسم کری، یک تلویزیون بزرگ که با دوستانش برنامههای تلویزیونی رو تماشا میکند. این خوشی ها ادامه دارد تا اینکه پدر کری (پدر زنش) که دیوانه و عصاب خورد است پیش آنها می آیند...
يک فروشنده لوازم آرايشی از کارش اخراج مي شود و دوست پسر او نیز رهایش می کند. بعد از اين همه بد شانسي بالاخره شانس در خانه اش را می زند و پرستار بچه ي يک بيوه ثروتمند انگليسي می شود و...
پس از بحران اقتصادی سال ۱۹۸۰ جک، که یک مهندس اتوموبیل است از کار بیکار میشود. وقتی همسرش، کارولاین، کار پیدا میکند و به نانآور خانواده تبدیل میشود، جک مجبور میشود مسئولیتهای او در خانه را بهعهده بگیرد و به آقای مادر تبدیل شود...
وقتی پیراناهای گوشتخوار بطور اتفاقی وارد یک گردشگاه تابستانی می شوند، گردشگران تبدیل به غذای آنها شده و...
«پیتر سندزا» (داگلاس) که برای یک مؤسسه ی سری دولتی در زمینه ی تحقیق در موضوع های روانی کار می کند، هم راه پسرش «رابین» (استیونز) مورد حمله ی گروه های تروریستی قرار می گیرد. خیلی زود مشخص می شود که این حمله زیر سر دوست وهم کار «سندزا»، «چایلدرس» (کاساوتیس) بوده که می خواهد با به کار گرفتن قدرت تله پاتیک «رابین» به اهداف خبیثانه ی خود برسد...
با دوبله فارسی
یک خودروی مشکی و براق مرموز در شهر کوچک یوتا هرکس که سر راهش بیاید را به وحشت می اندازد و به نظر میرسد تنها کسی که میتواند جلوی او را بگیرد و این تهدید را برطرف کند، کلانتر محلی شهر می باشد...
سال 1901. «جان برنارد بوکس» (وين)، معروف به «تيرانداز»، وارد شهر کارسن سيتي ايالت نوادا مي شود و به سراغ دوست قديمي اش «دکتر هاستتلر» (استوارت) مي رود. اما دکتر خبر خوبي براي او ندارد و مي گويد که «بوکس» به سرطان مبتلاست و چند هفته ي ديگر بيش تر زنده نمي ماند...