دو مرد مسلح پس از سرقت از یک بانک ، کارمندی را گروگان می گیرند و به آپارتمان کوچکی منتقل می کنند.گروگان میداند که آنها بلاخره اور را می کشند و او هیچ راهی را برای فرار ندارد و تنها کاری که می تواند انجام دهد این است که پشت ساعت مچی خود کلمه کمک را بنویسد و به گردن یک گربه ببندد.تا اینکه بلاخره یک دختر جوان ساعت مچی را می بیند و ....
«لاکی جکسن» (پزرلی) که عاشق اتوموبیل های مسابقه است، قهرمان ایتالیایی، «کنت المومنچینی» (دانووا) را شکست می دهد و کنت از لاکی می خواهد که برای او رانندگی کند. اما لاکی نمی پذیرد و می خواهد موتور جدیدی به دست بیاورد و در مسابقه ی بزرگ لاس و گاس، ماشین خودش را براند...
» اسمايلر گروگان « ( دورانته) با ماشين از بالاى صخره اى سقوط می كند و سرنشينان چهار اتومبيل شاهد اين تصادفاند. » اسمايلر « پيش از مرگ به آنان می گويد كه 350 هزار دلار از پولهاى مسروقه اش را زير « W بزرگ « پارك ايالتى ساحل سانتا رزيتا پنهان كرده است. حالا چهار اتومبيل به طور جداگانه به طرف سانتا رزيتا به راه می افتند...
زمانی که پروفسور برينارد بيشتر بر روی مشتقات Flubber آزمايش انجام ميدهد به دردسر می افتد و تنها دانش آموزان هستند که می توانند به او کمک کنند...
داستان سریال در مورد مردم عادی می باشد که ناگهان در خود به قدرت فوق العاده و غیر طبیعی پی میبرند.داستان به طور معمول با یک پیچ و تاب و کنایه دار همراه است .
با دوبله فارسی
"کریس تلر" خودخواه برادر بزرگترش، کوهنوردی بازنشسته، را متقاعد می کند تا در صعودی خطرناک به آلپ برای غارت اجساد یک صانحه هوایی او را همراهی کند...
سریال "آلفرد هیچکاک تقدیم می کند" شامل مجموعه ای از داستان های کوتاه جداگانه می باشد که ژانر های جنایی، ترسناک، درام و کمدی را پوشش می دهد. داستان در مورد افراد مختلفی می باشد که مرتکب جرم هایی همچون قتل، خودکشی، دزدی و... شده اند که هرکدام با انگیزهی خاصی صورت گرفته است...
سال 1863. « سروان روپر » ( هولدن ) افسر ارتش شمالىهاست كه در قلعهاى در آريزونا ، مسئوليت اسراى جنوبى را به عهده دارد. او به دليل رفتار خشنى كه با اسرا و فرارىها دارد، مورد تنفر جنوبىها و حتى همقطاران خودش است. تا اين كه « كارلا فارستر » ( پاركر ) براى عروسى دوستش، دختر فرمانده، به قلعه مى آید. اما او در واقع جاسوس جنوبی هاست...
"وودرو ترواسمیت" که پس از ابتلا به تب یونجه از نیروی دریایی مرخص می شود، احساش شکست کرده و به زادگاه خود باز نمی گردد. او در میان غم و اندوه، با گروهی تفنگدار آشنا می شود که او را تشویق می کنند به خانه بازگردد و به مادرش بگوید در جنگ مجروح شده و با سربلندی به خانه بازگشته است...
مخترعی برای گسترش ایده بزرگ خود احتیاج به پول دارد. همسر او که بسیار دوستش دارد، تصمیم میگیرد تا برای به دست آوردن پول برای همسرش از او طلاق بگیرد و با یک میلیونر ازدواج کند...