« سروان مانسى » ( كرانين ) ، رئيس نابكار و ساديست يك زندان در امريكا ، زندانيان را شكنجه مىدهد و شش زندانى يك سلول به سركردگى « جو كالينز » ( لنكستر ) ، تصميم به فرار مىگيرند...
یک منشی زیبا تلاش می کند زنی فراری که می تواند ثابت کند رئیسش زن مغرورش را به قتل نرسانده را پیدا کند...
"وودرو ترواسمیت" که پس از ابتلا به تب یونجه از نیروی دریایی مرخص می شود، احساش شکست کرده و به زادگاه خود باز نمی گردد. او در میان غم و اندوه، با گروهی تفنگدار آشنا می شود که او را تشویق می کنند به خانه بازگردد و به مادرش بگوید در جنگ مجروح شده و با سربلندی به خانه بازگشته است...