در روز تولد 40 سالگی املیا، او آرزویی برای بازگشت به سن 18 سالگی در سال 2002 میکند، اما به زودی پشیمان میشود زیرا در یک حلقه زمانی گیر کرده و همان روز را مرتباً می بیند ...
پسر جوانی از خانوادهای ثروتمند، در شب کریسمس، هدایای کریسمس را از ثروتمندان میدزدد و به مردم فقیر استکهلم میدهد تا آنها نیز از کریسمس لذت ببرند...