یاسمین یک زن جوان پر جنب و جوش و با اعتماد به نفس است که شوهرش را در دوران بارداری از دست داده و برای حمایت از دخترش تلاش می کند. فیدان زنی محتاط و مضطرب است که به شدت از دختر خود محافظت می کند و همیشه از بالای شانه او به دنبال خطری نادیده است. وقتی یاسمین دخترش را در یک مرکز خرید شلوغ از دست می دهد، این فیدان است که آنها را دوباره جمع می کند. این ملاقات تصادفی مسیر زندگی آنها را تغییر می دهد. دیری نمی گذرد که یاسمین و فیدان ناخواسته خود را درگیر جنایتی می کنند که آنها را در چشمان توپراک قرار می دهد. راز مشترک آنها آنها را به هم پیوند می دهد، زیرا یاسمین و فیدان باید برای زنده ماندن و پاک کردن نام آنها همکاری کنند. این دو زن که در شرایط عادی هرگز نباید همدیگر را ملاقات می کردند، اکنون تنها امید یکدیگر هستند.
اومای سالها ظلم و ستم شوهرشو (آفّان) به خاطر بچه هاش تحمل کرده ولی وقتی میفهمد شوهرش با زن دیگه ای رابطه داشته و اون زن باردار شده دیگه صبرش لبریز میشود و بچه هاشو برمیدارد و خونه رو ترک میکند. اومای به خونه خواهرش سونای که سالهاست از دستش دلخوره و به زادگاهش یعنی روستای اسکی تپه پناه میبرد. دو خواهر دست به دست هم داده و کدورت ها رو کنار میگذارند و تصمیم میگیرند با راه اندازی مغازه لبنیاتی که از خانوادشون به یادگار مونده به زندگیشون سر و سامون بدهند ولی سرنوشت جور دیگه ای رقم میخورد. یک مرد سابقه دار به نام کورشاد اروعلو که هم فراری است هم زخمی سر راهشون قرار میگیرد. اومای و سونای اولش خیلی از کورشاد میترسن ولی کورشاد به بهای جونش از اومای و بچه هاش در برابر آفّان محافظت میکند و در راه اندازی مغازه به دو خواهر کمک میکند. این دو خواهر برای بار دیگر بر سر دو راهی قرار میگیرند چون هر کسی رازهایی از گذشته دارد ولی غافل از اینکه گذر زمان هر رازی رو فاش میکنه.
داستان عشقی غیرممکن که زاده ی انتقام است. میران بعنوان تاجری وارد شهر میشه و مراوداتش رو با خانواده ی شاداوعلوها بیشتر وبیشتر میکنه و در نهایت نوه ی نصوح شاداوعلو(ریّان) رو خواستگاری میکنه. از اوجاییکه ریّان نوه ی تنی نصوح نیست و میران خواستگار واقعا خوبی محسوب میشه نصوح میخواد که نوه ی دیگه اش رو بهش بده…
ایلول 16 ساله تو یه خونه کوچک با مامانش مسعوده،خواهرش بوشرا و پدرخوندش کمال زندگی میکنه کمال به ایلول تجاوز میکنه،ماجرارو به مامانش تعریف میکنه،مامانش بعد کلی فکر کردن چاره ای پیدا میکنه،ایلول رو به بهزیستی میزاره..تو خونه روبروی بهزیستی “جمره” زندگی میکنه دو سه متر اونورتر از بهزیستی تو خونه جمره اینا زندگی خیلی متفاوته،یه زندگی مجلل… مدیر بهزیستی فریده، ایلول رو که مامانش به بهزیستی سپردتش رو میخواد دلداری بده از آن شب به بعد زندگی تو بهزیستی ایلول شروع میشه..