ازگی زن جوانی است که ازدواج خوبی دارد و شغل خوبی دارد. وقتی غریبه ای به او می گوید زندگی او شکل دیگری می گیرد. ازگی که شروع به زیر سوال بردن همه چیزهایی که به آنها اعتقاد دارد شروع می کند، شروع به جستجوی پاسخ برای سوالاتی می کند که ذهن او را آزار می دهد. شوهرش کرم واقعا چه شکلیه؟ آیا ازدواج او آنقدر که به نظر می رسد خوب است یا در شرف پایان است؟ ازگی که مطمئن نیست آنچه را که میبیند یا میشنود یا احساس میکند باور کند، در حالی که به سؤال کردن ادامه میدهد خود را در ایستگاه پلیس مییابد. آیا شوهرش می توانست زنی را بکشد؟
در سال 1939 ، داوود معدنچی در شهرکی از شهرک های شهر زونگولداک با خواهران و برادران و والدین خود زندگی متوسطی را سپری میکرد. صاحب معدن مرد ثروتمندی به نام پاشازاده مالک خان است. در یک روز بارانی، همونطور که انتظار میرفت آقای مالک به هشدارها توجه نکرد و اتفاق پیش بینی شده رخ داد و معدن فرو ریخت. پس از این اتفاق داوود تصمیم می گیرد علیه نظام حاکم بر معدن اعتراض کند. در پی این حرکت داوود، مالک خان به داوود پیشنهاد غیرمنتظره ای میدهد. گلفم، دختر مالک خان به دور از واقعیت های زندگی بزرگ شده است. وی به مرور زمان شیفته ی داوود که در ابتدا بعنوان یک مرد عاصی، حرف گوش نکن و حتی لات و بی ادب میدید، میشود. از طرفی جناب ملک در نظر دارد دخترش گلفم، با یک معدن دار ثروتمند به نام علی گلیک ازدواج کند.
پویراز مردی که به آخر خط رسیده او همه چیزیش رو از جمله کارش ، همسرش و پسرش رو از دست داده ولی علا رغم همه ی این مشکلات تونسته سر پا بایسته . پسر پویراز که خیلی برای او اهمیت داره در دستای پدر زنش هستش او که در فکر گرفتن پسرش بود از طرفه مافوق سابقش با یه پیشنهاد رو به رو میشه که مجبور میشه قبولش کنه . پیشنهاد مافوق سابق پویراز نزدیک شدن اون به شخصی بنام باهریه که پدر مافیا هستش در این میان او با دختری بنام عایشه گل آشنا میشه و کم کم به اون دل می بنده در حالی که نمی دونه اون دختر ….