روزنامه نگاری که به دنبال یک سازمان مخفی که اعضایی از هر واحد ایالتی دارد می رود در حین انجام تحقیقات اعدام می شود. با این وضعیت، سرپرست علی در حالی که در تلاش برای یافتن عاملان قتل است، سازمان را بررسی می کند. با این حال، در این روند، علی خود را در یک مبارزه دشوار می بیند.
عزیز پایدار، پسر بزرگترین خانواده آنتاکیا که تنها فروشنده فرش هم هستن، زندگیای سراسر رفاه و ثروتمندی داره. تقدیر عزیز با کشتن (آندره)، پسر دلگهی فرانسوی (موسیو پییر) تغییر میکنه؛ مجبور میشه خاکی که توش به دنیا اومده، تنها عشقش (دلربا) و خلاصه هر آنچه صاحبش هست رو رها کنه. دو سال بعد بازگشتش برای همهی اونهایی که فکر میکردن مرده غیرمنتظره است. عزیز که مجبور میشه همه چیز رو از نو شروع کنه، با تلاشی که برای زندگی میکنه از خاکسترهاش دوباره متولد میشه؛ با ورود یه دختر روستایی ساده (افنان) به زندگیش، میون دو راهی قرار میگیره. با گذشت زمان بعد از این درگیری احساسی هم خودش و هم عشق واقعیش رو پیدا خواهد کرد.
علیرضا یه راننده تاکسیه و تمام خرج و مخارج زندگی اش رو از همین راه بدست میاره. هالیده هم دکتره و یک دوست پسر زورگو و پولدار داره که برای رسیدن به هالیده هرکاری میکنه. یک شب ..
“ییعیت”، مردی هست که از صفر به مقام بالایی رسیده، حرفش پیش هر کسی به جز قلبش خریدار داره و به عشق باور نداره؛ “اجلال” و “نور” دو زن هستند که به این مرد دل بستهاند. یکیشون مادرِ فرزندش هست که بعد از سالها از خوابی عمیق بیدار شده، اون یکی عاشقی مظلوم هست که درگیرِ جادوی عشقی ناگهانی شده. هر سهتای اینها در سایهی رازی بزرگ، زندانیان قفس عشق خواهند شد…