فرات بولوت یه دادستانه که با همسرش زینب و دختر پنج ساله اش یه زندگی شاد داره ولی یه روز که بیدار میشه، میبینه توی زندانه و اتفاقات چهار ماه اخیر رو به هیچ عنوان به یاد نمیاره. آخرین چیزی که یادشه جشن تولد دخترشه ولی درعین وحشت و شوک متوجه میشه که به جرم کشتن همسر و دخترش در زندانه…
داستان این سریال به این شکل است که در حدود سال های 1970 میلادی در استانبول دو جوون که خودشون رو برای ازدواج حاضر میکردن با اتفاقی مواجه میشن که اصلا انتظارش رو نداشتن. ییلماز بخاطر زلیخا دست به قتل میزنه و مجبور به فرار میشه و زلیخا هم اونو تنها نمیذاره… دست تقدیر این دو رو به چوکوروا میکشونه. این دو جوون که با وجود تمام مشکلات مصمم بودن همچنان عاشق هم باشن ولی بعد از آشنایی با خانواده ی یامان که ارباب چوکوروا و صاحب مزارعی که ییلماز و زلیخا در اون کار میکردن بودن، همه چیز تا ابد عوض میشه.