نوجوانی ماجراجو به نام ابیگیل در شهری زندگی میکند که مرزهای آن سالها پیش به دلیل همهگیر شدن یک بیماری مرموز بسته شده است. پدر ابیگیل که یکی از مریضان بود ، وقتی که ابیگیل شش سالش بود وی را به مکانی نامعلوم بردند. در این بین هنگامی که ابیگیل تصمیم میگیرد به جستجوی پدرش بپردازد ، درمییابد که شهرشان پر از سحر و جادو است. او پس از این ماجرا پی به تواناییهای جادویی خود نیز میبرد و…
سال ۱۸۲۹. نیکلای گوگل، منشی جوان بخش سوم، از زندگی ناامید شده است: کتاب هایش متوسط به نظر می رسد و چنگی به دل نمی زند، بنابراین او مدام تمام اجراهای چاپی را فقط برای سوزاندن همه آنها می خرد.