داستان رنگارنگ زنی به نام نشه و خانواده اش که تحصیل پزشکی را رها کرده و ازدواج کرده و صاحب فرزند شده و پس از بزرگ شدن بچه ها با استفاده از عفو به مدرسه بازگشتند.
ماراشلی(اهل مرعش) که قبلا سرباز نیروی ویژه بوده، یک مغازه ی صحافی باز میکند و سعی میکند از آنجا امرار معاش کند. نقطه ی عطف زندگی ماراشلی روزیست که دخترش زلیش تیر میخورد.ماراشلی با این که تنها هدفش حیات بخشیدن(امید بخشیدن) به دخترش است ولی رنج بزرگی که به دخترش تحمیل شده را هم فراموش نکرده است. روزی دختری بسیار زیبا به اسم ماهور وارد مغازه اش میشود که در همان روز ناخواسته درگیر ماجرای خطرناکی شده است و ماراشلی زندگی او را نجات میدهد و همان روز تقدیر این دو نفر به هم گره میخورد…
عرفان استاد اقتصاد در یک دانشگاه است اما متاسفانه زمانی میرسد که از دانشگاه اخراجش میکنند و در همین زمان پسرش هم مبتلا به یک بیماری میشه ؛ او بخاطر همین مشکل ، شدید نیاز به پول داره و مجبور میشه که سراغ یکی از دوست های قدیمیش بره که شاید بتونه پولی بدست بیاره و عرفان مجبور میشه واسه بدست آوردن پول ، وارد یک گروه مافیایی بشه و تو این راه ، زندگیش دگرگون میشه ؛ عرفان در این راه با نامزد قبلیش هم روبه رو میشود…
مرد جوانی متوجه میشود که دارای قدرتی ویژه است. اکنون لازم است تا یاد بگیرد چگونه از نیروهایی که دارد استفاده کند تا از استانبول و تمام بشریت در مقابل نیروهای تاریکی که میخواهند دنیا را به نابودی بکشانند محافظ کند. در این راه هیچ انتخاب دیگری ندارد و دوستانش به کمک او می آیند...
سه چیز در زندگی را نمی توان پنهان کرد "عشق، دود و بی پولی". جامعه اجتماعی و وقایع پشت دنیای تجارت بیان می شود.