تورگوت، پسر احمد نیازی افندی، شیخ یکی از لژهای قدیمی استانبول، به خاطر ادا که عاشق اوست، از پدرش و لژ فاصله گرفته است. ادا تصمیم گرفت با ساواش ازدواج کند، اما نتوانست خوشبختی پیدا کند. سال ها بعد، ادا و تورگوت دوباره به هم می رسند و شگفتی های جالبی در انتظار آنهاست.
“ییعیت”، مردی هست که از صفر به مقام بالایی رسیده، حرفش پیش هر کسی به جز قلبش خریدار داره و به عشق باور نداره؛ “اجلال” و “نور” دو زن هستند که به این مرد دل بستهاند. یکیشون مادرِ فرزندش هست که بعد از سالها از خوابی عمیق بیدار شده، اون یکی عاشقی مظلوم هست که درگیرِ جادوی عشقی ناگهانی شده. هر سهتای اینها در سایهی رازی بزرگ، زندانیان قفس عشق خواهند شد…
یک تیم چهار نفره برای تعمیر یک ایستگاه ارتباطی فرستاده میشوند اما در قله کوه به دام تروریست ها می افتند. دو سرباز ترک برای اینکه از این شرایط بحرانی جان سالم به در ببرند، باید اختلافات گذشته را کنار بگذارند و به هم اعتماد کنند...