سریال فوق العاده ای که به تازگی از شبکه Show case پخش شده است و توانسته در همان قسمت اول خود طرفداران زیادی را به خود جذب کند داستان این سریال درباره یک کارگاه است که در سال ۲۰۷۷ زندگی می کنه این کارگاه باید دزدان شهر خودشو دستگیر کنه که هر قسمت با هیجان خاصی آغاز می شود
در روز ۲۱ مارس ۱۹۶۳ زندانی ها و نگهبانان زندان آلکاتراز به طرز اسرار آمیزی ناپدید شدند. دولت برای طبیعی جلوه دادن مساله اعلام کرد که زندان به خاطر شرایط نامناسبش تخلیه و تعطیل شده است، اما یک واحد مخفی را مامور پیدا کردن زندانی ها کرد. اکنون در زمان حاضر، زندانی ها دوباره بازگشته اند، در حالی که به نظر میرسد گذر زمان بر آنها تاثیری نداشته و خودشان هم نمی دانند در این چند دهه کجا بوده اند...
زمان آینده، در دنیایی ویران شده، یک گروه پنج نفره در تلاش برای زنده ماندن هستند و در مزرعه ای که فکر می کنند امن است پناه گرفته اند. اما خیلی زود با یک دسته از بیگانگان تشنه خون مواجه میشوند و مجبورند تا پای مرگ با آن ها مبارزه کنند...
تیم پلیس های ویژه لس آنجلیس در حال تمرین است که خود رو در بین دو گروه خلافکار میابد و درگیری آغاز می شود ...
داستان فیلم درباره گروهی نجات یافته از انفجار هسته ای شهر است که در زیرزمین مسکونی خانه خود پناه برده اند اما به مرور زمان موجوداتی وارد این ساختمان می شوند که …
با زیرنویس چسبیده
جیم(استیو آستین)محیط بان بخاطر نجات کیم(ماری آوجرو پولوس)دخترش مجبور است بنکس(گیل بلوز)و افرادش را برای پیدا کردن کیف حاوی پول های سرقت شده از بانک در جنگل راهنمایی کند.
مونتانا کید خلافکاری است که توسط گروهی از تبهکاران تحت تعقیب می باشد. او که از سوی دولت آمریکا محکوم به اعدام شده است در آخرین لحظات از مرگ نجات می یابد، اما به دلیل خطای ردیابی اسبش به جای غرب ازشمال (کانادا) سر در می آورد...
با زیرنویس چسبیده
والتر وید کارمند اف بی آی است که سازمان نقشه ای برای ترور او را آشکار میکند.گروهی از آدمکشهای خطرناک توسط مردی مرموز استخدام شده اند تا با کشتن او جایزه بزرگی بدست بیاورند...
با زیرنویس چسبیده
"زوئی" دختر خانواده "گری استون" از ساکنان سیاره "کاپریکا" تنها شخصی از افراد خانواده است که به خدای یکتا اعتقاد دارد. او تصمیم دارد که به همراه همکلاسی هایش "لیسی" و "بن" به سرزمین "جمنون" فرار کند و فکر میکند که زندگی جدیدی در آنجا در انتظار اوست. او دختر بسیار باهوشی است و توانسته شبیه یا آواتار خود را بسازد. او آواتار خود را در کلوپ مجازی رها میکند و همراه دوستانش سوار قطار هوایی که به سمت "جمنون" میرود میشود. البته "لیسی" به همراه آنها نمیرود. "بن" طی یک ماجرای تروریستی قطار را منفجر میکند و "زویی" و جمعی از مردم در این حادثه تروریستی کشته میشوند. "لیسی" تنها کسی است که در مورد آواتار "زوئی" میداند. او از عینک دنیای مجازی استفاده میکند و به دیدار آواتار "زویی" میرود. آقای "گری استون" ، پدر "زویی" که یک مهندس روباتیک است به این ماجرا پی میبرد و "لیسی" را وادار میکند که او را پیش آواتار "زوئی" ببرد.