آگوست 1995: میکیا برای اولین بار با شیکی در یک کیمونوی سفید در یک روز برفی ملاقات می کند . بعداً، در مراسم سال اول دبیرستان، میکیا شیکی را در میان جمعیت می بیند و او را تعقیب می کند و خود را به او معرفی می کند. اما شیکی راز بزرگی را پنهان میکند: موجی از قتلهای عجیب و غریب در اطراف بسیاری از نقاط شلوغ رخ میدهد، و هیچ مظنونی وجود ندارد...
هلسینگ، یک سازمان مخفی بریتانیا است که برای حفظ جان مردم از تهدیدات موجودات تاریکی مافوق طبیعی است. رهبر فعلی، "ایتیجرا وینگاتس هلسینگ" است که کنترل ارتش شخصی برای نابودی ارواح را دارد، اما با وجود سربازهای آموزش دیده اش در مقابل با اعتماد ترین نابودگر خون آشامش، مردی به نام الاد که خود یک خون آشام قدرتمند است. به همراه خدمتکار اسرار آمیزه اینتگرا و برده ی خون آشام آلو کارد، سراس ویکتوریا، سازمان نه تنها باید با غول ها و خون آشامهای همیشگی رو در رو شود بلکه با سازمانی مخفی از طرف واتیکان و میلینیوم (دوره هزار ساله) و در آخر با گروهی از انسان های دیوانه و مرموز که در جنگ 50 سال پیش بوجود امده اند نیز باید مقابله کند...
زندگي در ژاپن فئودال آسان نيست. خصوصا حالا که فضاييها آمده و همه چيز و همه جا را به تصرف خود درآوردهاند! خب البته، اوضاع بيمه و بهداشت عالي شده، اما ممنوعيت عمومي استفاده از شمشير، بسياري از ساموراييهاي شکستخورده را با تصميم سختي روبهرو ساخته که همانا انتخاب مسير زندگي آيندهشان است! اين موضوع، خصوصا در مورد افرادي از جمله گينتوکي ساکاتا صدق ميکند که به شغل درازمدت و منظمي پايبند نيستند. اين شد که گينتوکي، دنبال شغل آزاد رفته و هر کاري به او پيشنهاد شود، ميپذيرد، البته تا جايي که حقوق آن به اندازهي کافي باشد. اما ...
بلیچ ماجراهای پسری دبیرستانی به نام "ایچیگو کوروساکی" است که توانایی دیدن ارواح را دارد. زندگی وی با برخورد با یک "شینیگامی" یا خدای مرگ که بر جریان گذر ارواح از دنیای انسانها به دنیای بعد از مرگ نظارت میکنند بکلی دگرگون میشود. "ایچیگو" با "روکیا کوچیکی " که یک "شینیگامی" و بدنبال یک "هولو" (یک روح گمگشته شرور) است، برخورد میکند و ...