سریالی پیرامون کاراکتری به اسم Raymond Reddington که در سریال لقبش ”Red” هست خواهد بود . Red که یکی از مشهور ترین تبهکاران تحت تعقیب است ناگهان تصمیم میگیره خودش رو تسلیم پلیس کنه و کمک کنه هر کسی رو که باهاش تاحالا کار میکرده رو معرفی کنه ولی تنها شرطش اینه که با مامور FBI تازه وارد Liz Keen همکاری میکنه…
داستان در ارتباط با شبکه سازمان جاسوسی شوروی، "کا.گ.ب" است که در آن سالها در کشور آمریکا تارهای خود را تنیده بودند. البته این مورد دو طرفه بود و هر دو کشور فعالیت گُسترده جاسوسی را برای کسب اطلاعات از طرف مقابل انجام میدادند. یک مرد و یک زن توسط کمونیست ها انتخاب میشوند تا به ازدواج یکدیگر درآیند. آنها پیش از این هیچوقت همدیگر را ندیده اند و یا عشقی در بین خودشان حس نکرده اند اما بخاطر آرمان های شوروی باید ازدواج کرده و با نام و مشخصات جعلی گام به "ینگه دنیا"، "امریکا" بگذراند! حاصل زندگی آنها پس از سالها دو فرزند دختر و پسر است که به هیچ وجه از پیشینه والدینشان آگاهی ندارند. آنها در محیطی کاملا آمریکایی، با رویایی آمریکایی بزرگ شده اند. برنامه های آمریکایی را از تلویزیون دیده اند و به مدارس آمریکایی در فلب ایالات متحده، یعنی "واشنگتن" میروند. زندگی این جاسوسان تقریبا بصورت آرامی میگذرد تا آنکه ماموری از FBI به خانه ای در همسایگی این زوج جاسوس نقل مکان میکند و این چنین اوضاع هر روز بغرنج تر میشود. فعالیت های جاسوسی انها نیز با پیامی از سوی "کا.گ.ب" تشدید میشود. "رفقا به پا خیزید." (رفقا: اصطلاحی رایج در میان کمونیست هاست.)
سریال درباره میلیاردری است که با استخدام یک مامور سابق CIA تصمیم به پیشگیری از جرم و جنایت می گیرند در حالی که هنوز این جرم ها اتفاق نیفتاده است …خالق این سریال کسی نیست جز "جانتان نولان" ( نویسندهی فیلنامه های ممنتو و بتمن ) ، برادر "کرستوفر نولان" ! البته قابل ذکر است که کریستوفر خیلی جاها اذعان داشته که ، در اکثر کارهاش ، از برادرش جاناتان کمکهای بزرگی گرفته و این یعنی با خالق بزرگی طرف هستیم.
سریال درباره یک خانواده می باشد که همگی پلیس هستند و هر کدوم در زمانی که پلیس بودند وقتشون رو صرف اجرای قانون کردند . فرانک ریگان که نقش پدر خانواده رو بازی می کنه رئیس پلیس شهر نیویورک بوده که در دوران خدمتش فردی باسیاست و با شهامت بوده . پسر بزرگش دینه قبلا سرباز در عراق بوده و الان کاراگاه خصوصی هست . دختر خانواده ارینه که بازپرش بخش قضایی در نیوروک ، الان از پدرش جدا شده و تنها زندگی می کنه . جیمی هم که کوچیکترین فردخانواده ست در رشته حقوق از دانشگاه هاروارد تازه فارغ التحصیل شده و بهخاطر اینکه کل خانواده پلیس هستند اونم به شغل خانوادگیش برگشت . دوست دختر جیمی اون تا سال اول در رشته حقوق همراهی می کنه بعد با اتفاقاتی که برای جیمی می یوفته اونم پلیس مخفی می شه که پدرش از این جریان خبر نداره …
سریال از یک فرار شروع می شود فرد جوانی ریشهای خود را می تراشد و یونیفرم مامورین زندان را می پوشد و به راحتی از زندان فوق امنیتی فرار می کند. نام این” فرد نیل کفری” است.
داستان سریال درباره زنی است به نام "آلیشیا فلاریک" که همسر سیاستمداریست که به دلیل ارتباط نامشروع و سوء استفاده از مقام دولتی به زندان می افتد."آلیشیا" که سالهاست بعد از ازدواج فعالیت حقوقی نداشته به دلیل مشکلات مالی بعد از حدود ده سال دوباره شغل وکالت را در یک شرکت حقوقی پی میگیرد. او که سالهاست که از وکالت فاصله گرفته و به بزرگ کردن فرزندان وزندگی به عنوان یک زن خانه دار خو گرفته، در محیط کار با استقبال گرمیمواجه نمی شود، از طرفی باید صحبتهای در گوشی همکاران را در مورد شوهر خودکه یکی از سیستمداران بزرگ شهر بود ولی امروز مایه خجالت "آلیشیا" وفرزندانش شده را تحمل کند. تصویری که از "آلیشیا" با بازی فوق العاده"جولیانا مارگیولس" داده می شود ، نه شبیه همسری به مانند "هیلاریکلینتون" است که در دوران اتهامات شدید و شکننده به شوهرش همچون صخره ایدر مقابل همه اتهامات به نفع شوهرش مقاومت کرد و نه همسری که شوهر خود راکاملا به فراموشی بسپارد و زندگی تازه ای را شروع کند...
روحی در جستجوی طنز، این شعار تبلیغاتی فیلم روحهای سرد است. پل جایمتی با خودش شروع می کند. او در این فیلم نقش یک بازیگر با نام خودش را ایفا می کند بازیگری که از نقشی که بازی کرده راضی نیست و دچار تشویش و نگرانی شده است واکنون احساس می کند روحش بیمار شده و...
Michael Westen (جاسوس!) وسط یک عملیات توی نیجریه، حکم سوختگیش رو دریافت میکنه! «به عنوان جاسوس وقتی میسوزی، نه پولی داری، نه کاری، نه سابقهی کار، هرجایی ولت کنند مجبوری همونجا بمونی. روی هرکسی که هنوز باهات صحبت میکنه حساب میکنی. خلاصه تا وقتی نفهمی که چه کسی تو رو سوزنده هیچ جا نمیری.» مایکل رو وسط Miami ولش میکنند. زادگاهش، جایی که مادرش و برادرش زندگی میکنند. تمام تلاشش اینه که بفهمه کی حکم سوختگیش رو داده. این وسط برای اینکه زندگیش بگذره با کمک دو نفر از دوستانش عملا نقش Private detective رو هم بازی میکنه. روایت قصه، اول شخص هست. خود مایکل قصه رو روایت میکنه...
معاون فرمانده پلیس (برندا جانسون) به علت داشتن تواناهایی های بسیار بالا به بخش قتل پلیس لس آنجلس منتقل میشود. توانایی ذاتی او خواندن ذهن مردم و گرفتن اعتراف باعث شده تا سخت ترین پروندها را به او واگذار کنند…