پاریس، اولین زمستان پس از آزادی. جین دیگو با ولگردی برخورد میکند که ادعای پیشگویی دارد و به او می گوید که بزودی عاشق یک دختر زیبا می شود. در بعدازظهر همان روز جین با دختری زیبا به نام مالو آشنا می شود، اما در مییابد که او نه تنها ازدواج کرده بلکه برادرش نیز در زمان اشغال نازی ها برای دوستش دردسر درست کرده بود...
"په په لوماکو" گنگستری اهل پاریس در یک قلعه الجزایری مخفی می شود.او در آنجا امنیت داشته و می تواند از چنگال پلیس در امان بماند.اما پس از دو سال آزادی خود را از دست می دهد.او با "گبی" توریستی پاریسی و زیبا آشنا شده و عاشقش می شود...