"ساندر خانا" یتیمی است که زندگی سختی در هند سپری می کند.او با "گوپال فرما" پسر ثروتمند قاضی "ورما" و دختری ثروتمند به نام "رودها" دوست است.آنها با هم بزرگ شده و "ساندر" عاشق "رودها" می شود اما او مانند خاونواده اش او را رد می کند.او تصمیم می گیرد خود را به آنها اثبات کند به همین دلیل به نیروی هوایی هندوستان می پیوندد و...
در این ملودرام زیبا، مادری سختکوش پسرانش را در میان فقر و سختی بزرگ می کند. اما هیچگاه سختیها برای او مهم نبودند، زیرا همیشه به اصول اخلاقی خود پایبند ماند...