این سریال به عنوان یک اسپینآف برای سریال تایتانها به شمار میرود. در خلاصه داستان این سریال آمده است ، اعضای گروه دووم پاترول که توسط دکتر نایلز کولدر دور هم جمع شدهاند ، هر کدام حادثهی عجیب و غریبی را پشت سر گذاشته و تواناییهای فوقالعادهای را بدست آوردهاند. اما آسیبی که از این حوادث دیدهاند ، آنها را ترک نکرده و در حال نابود کردن آنها است و…
داستان سریال حول شخصیت کشیش ساکن شهر کوچکی درایالت تگزاس به نام Jesse Custer متمرکز است که طی حادثه ای در کلیسا، روح او به تسخیر موجود ماورالطبیعه ای در آمده که در اثر تسلط و نزدیکی با او، موجودی به نام Genesis در او زاده می شود. رویدادی که بر اثر آن کلیسا تخریب شده و تمام حضار در آن کشته می شوند. Genesis دارای هیچ خواسته شخصی نیست اما از آنجایی که دارای هر دو نیروی خیر و شر می باشد با پیوستنش به Jesse به طور بالقوه به موجودی تبدیل شده که می تواند او را تبدیل به قدرتمندترین موجود عالم تبدیل نماید. در همین حال Jesse که وجودش را انواعی از شک ها و تردید ها فراگرفته است تصمیم به آغاز سفری در سراسر ایالات متحده، برای یافتن خدا می گیرد...
داستان سریال از جایی شروع میشود که جو مک میلان یک جوان مجرد و خوش گذرون ولی در عین حال با تفکرات اقتصادی و جاه طلبانه وارد شرکت کاردیف الکتریک میشود و با شناختی که از گوردون کلارک دارد او را تشویق میکند که کار ساخت کامپیوترهای شخصی و خانگی را که گوردون قبلا ایده اش را منتشر کرده بوده و سپس اقدام به ساختشان کرده و موفق نبوده را دوباره از سر بگیرند، آنها با استفاده از مهندسی معکوس از روی چیپ های شرکت IBM سعی میکنند این کار را انجام دهند...
داستان این فیلم در مورد دو هنرمند است که جهانی عجیب دارند. زمانی که آن دو یک دروغ بزرگ می گویند، توی دردسر بزرگی می افتند...
بعد از مرگ “Ichabod Crane” در حین یکی از ماموریتهای ژنرال جرج واشنگتن در سال ۱۷۸۰، در سال ۲۰۱۳ از مرگ بر میگردد و بیدار میشود، وی تنها فردی نیست که از مرگ برگشته، مرد اسبسوار بیسر، که توسط “Ichabod Crane” سر وی از تنش جدا شده بود به زمان حال بر میگردد و شروع می:کند به قتلهای شبانه، حال “Ichabod” بایستی با کلانتر “ابی میلز” همکاری کند و...
دو برادر خون آشام به نام های «استفان» و «دیمن»، که دارای زندگی جاودانه هستند، قرن هاست که میلشان برای نوشیدن خون انسان را مخفی کرده و میان مردم زندگی می کنند. آن ها قبل از اینکه اطرافیان متوجه عدم تغییر سن آن ها شوند، از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکنند. اکنون آن دو به شهر ویرجینیا بازگشته اند، همان جایی که به خون آشام تبدیل شدند. استفان پسر شریفی است و خون انسان را به خود ممنوع کرده تا مجبور نباشد کسی را بکشد، اما همواره سعی می کند مراقب اعمال برادر شرورش، دیمن باشد. بعد از آمدن به ویرجینیا، طولی نمی کشد که استفان عاشق یک دختر مدرسه ای بنام «الینا» میشود...